امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۴۹۹

 

خراب شود شهر خفته‌ی بخت من

که بر سنگفرش آن

تو با دیگری نفس کشیده‌ای و

آب از آب تکان نخورده است

مگر ذوق شاعرانه ای

 

بیچاره چشمهای من

که

دود سیگار شدی

برف یک روز گرم

سنگ گیج کهکشانی دور

بر سر شاعری که سالهای سال

تو را به شعر نوشته است

 

از زمستان پریده ای

از آغوش من

شکوفه کرده‌ای دست در دست دیگری

و من هنوز پاییزم

 

عشق من

چه ساده قسمت دیگران شدی

 

 

از : کامران فریدی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی