امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۸۵۰

 

یاری کن ای نفس که درین گوشه ی قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته یک نفس

 

تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس

 

خونابه گشت دیده ی کارون و زنده رود
ای پیک آشنا برس از ساحل ارس

صبر پیمبرانه ام آخر تمام شد
ای آیت امید به فریاد من برس

از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
می خواره را دریغ بود خدمت عسس

 

جز مرگ دیگرم چه کس آید به پیشباز
رفتیم و همچنان نگران تو باز پس

ما را هوای چشمه ی خورشید در سر است
سهل است سایه گر برود سر در این هوس

 

 

از : هوشنگ ابتهاج ( ه . الف . سایه )

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی