امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

… و مرگ در چمدان ِ تو، جاده منتظر است

- : نه استخاره نکن؛ تازه اول سفر است !

و پیش از آنکه بخواهی به مرگ فکر کنی

از اتفاق، دلت، مثل آنکه با خبر است

نه زود می رسد آری، نه می کند تاخیر؛

که هم دقیقه شناس است و هم حسابگر است

بدون مرگ از اینجا نمی رویم که مرگ

برای خانه ی دنیا درست مثل در است

دری که رو به رویت باز می شود آرام

در آن زمان که هیاهوی عمر پشت سر است

و مرگ را شب ها وقت خواب می بوییم؛

که عطر پاک همان شبدر چهار پر است

و می رسد که گلی را به دستِ ما بدهد؛

همیشه مرگ، همان گلفروش ِ رهگذر است

و بهترین گل خود را تعارف تو کرد ،

چرا که دید: «به دست شما قشنگ تر است!»

و مرگ گوشه ای از عکس ِ یادگاری ما ؛

و جای خالی ِ تو پیش ِ مادر و پدر است

چقدر با عجله می روی مسافر ِمن !

به این سفر که برای تو آخرین سفر است

چه بی قرار به ساعت، نگاه دوخته ای!

نه استخاره نکن؛ چشم مادرت به در است

#

ومرگ در چمدان ِ تو بر لب جاده

و تو، که با چمدانت… وجاده منتظر است…!

 

 

 

از : محمدسعید میرزایی

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی