… و مرگ در چمدان ِ تو، جاده منتظر است
- : نه استخاره نکن؛ تازه اول سفر است !
و پیش از آنکه بخواهی به مرگ فکر کنی
از اتفاق، دلت، مثل آنکه با خبر است
نه زود می رسد آری، نه می کند تاخیر؛
که هم دقیقه شناس است و هم حسابگر است
بدون مرگ از اینجا نمی رویم که مرگ
برای خانه ی دنیا درست مثل در است
دری که رو به رویت باز می شود آرام
در آن زمان که هیاهوی عمر پشت سر است
و مرگ را شب ها وقت خواب می بوییم؛
که عطر پاک همان شبدر چهار پر است
و می رسد که گلی را به دستِ ما بدهد؛
همیشه مرگ، همان گلفروش ِ رهگذر است
و بهترین گل خود را تعارف تو کرد ،
چرا که دید: «به دست شما قشنگ تر است!»
و مرگ گوشه ای از عکس ِ یادگاری ما ؛
و جای خالی ِ تو پیش ِ مادر و پدر است
چقدر با عجله می روی مسافر ِمن !
به این سفر که برای تو آخرین سفر است
چه بی قرار به ساعت، نگاه دوخته ای!
نه استخاره نکن؛ چشم مادرت به در است
#
ومرگ در چمدان ِ تو بر لب جاده
و تو، که با چمدانت… وجاده منتظر است…!
از : محمدسعید میرزایی