تقدیم به زنده یاد نجمه زارع
میخوام آخرش همین جوری باشه
لباست سفید باشه، توری باشه
تو خونه هزارتا مهمون بیاریم
گل بریزیم، آینه شمعدون بیاریم
تو بیای، هوا رو بارونی کنیم
همهی شهر رو چراغونی کنیم
حرفای بزرگ و از دل بزنیم
هممون دور و ورت کِل بزنیم
میخوام آخرش همین جوری باشه
همهی دلخوریم از دوری باشه …
خانمی! دلت نگیره آب بشه!
باد به موهات نزنه خراب بشه!
نکنه کسی عذابت بکنه!
برای همیشه خوابت بکنه!
به خدا میگم بزرگت بکنه!
دیگه بره بسّه … گرگت بکنه!
نکنه خدام یه وقت گناه کنه!
نکنه یه روزی اشتباه کنه!
نکنه عروسی رو خراب کنه!
بین ماها تو رو انتخاب کنه!
تو نباشی خانمی چی کار کنیم؟!!
کیو رو اسب سفید سوار کنیم؟!!
زودِ زودی … زودِ زودی، دیر نمیشی
پیشمون بمون … نمکگیر نمیشی!
واسه دیدنت کجا پر بکشم؟!
چقدِه اول و آخر بکشم؟!
چقدِه دستِ پس و پیش بزنم؟!
خودمو به آب و آتیش بزنم؟!
اومدم فدا کنم، جون نمیخوای؟
درو وا کن دیگه … مهمون نمیخوای؟
دیدنت منو به اینجا کشیده
میبینی کارم کجاها کشیده؟!
همه جا تاریکه و هنوز میشه!
یه بار دیگه بخندی روز میشه!
اینه رسمش که داری نشون میدی؟!
میری از دوردورا دست تکون میدی!
باشه! عیبی نداره خدا که هست!
تو نباشی یکی اون بالا که هست!
…
چه شب شومیه، آخر نداره
داره کفر همه رو در میآره
چراغای شهر و خاموش نبینم!!
کسی رو اینجا سیاپوش نبینم!!
بچه بازیاتونو سربیارین!
لباس سیاتونو در بیارین!
حالا من اسیر فکرای بدم
شب و روز حرفای ناجور میزدم
شما اینقدرا بزرگش نکنین
قصهی بره و گرگش نکنین!
خانمی اینجا نشسته … تو خونه
داره تند و تند برام شعر میخونه
خدا خوبه … مهربونه، میدونه!
نمیخواد هیچ کسی تنها بمونه
میدونه که آدما بیخبرن
نمیزاره خانمی رو ببرن
اگه باز شهر و چراغونی کنم
دوباره هوا رو بارونی کنم
رسمشو بازم بهم نشون میده
داره از دور دورا دست تکون میده
از :لیلا صبوری زاده