از ماه
که رقصیده با موهات می نویسم
از تو می نویسم
هرچند ابراهیم بگوید
که بس کنم این امتداد تلخ را
که پست مدرن بگویم ” من “
که باران ببارد چشمهام
و مه بگیرد حیرانی یِ گردنت را
که برادرم بگوید
دوست ، نه
نداشته باشمت
سکوت کنم !
چرا سکوت کنم ؟!
وقتی در خیال پروانه ی گوشواره هام
پرواز یعنی تو
بس نمی کنم ، سکوت ، نه ، نمی کنم
وقتی تپش قلبم صد بار بیشتر است در حضورت
وقتی که هر سلام ، شعر می شود
به من شراب بده
خراب تر از ین نمی شوم
بر بلندترین جای جهان ایستاده ام
بر بلندای شعر
از تو می نویسم
گفتی : شاعر که شدی می بوسمت
و
شاعر شدم
شاعر چشمهای تو !
از : رویا وکیلی
زیبا