امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۸۲۶

نه در خیال ، که رویاروی می بینم

سالیانی بارآور را که آغاز خواهم کرد .

خاطره ام که آبستن ِ عشقی سرشار است

کیف ِ مادر شدن را

در خمیازه های انتظاری طولانی

مکرر می کند.

خانه یی آرام و

اشتیاق ِ پُر صداقت ِ تو

تا نخستین خواننده ی هر سرود ِ تازه باشی

چنان چون پدری که چشم به راه ِ میلاد ِ نخستین فرزند ِ خویش است ؛

چرا که هر ترانه

فرزندی ست که نوازش ِ دست های گرم ِ تو

نطفه بسته است ….

میزی و چراغی ،

کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده ،

و بوسه یی

صله ی هر سروده ی نو .

و تو ای جاذبه ی لطیف ِ عطش که دشت ِ خشک را دریا کنی ،

حقیقتی فریبنده تر از دروغ ،

با زیبایی ات ــ باکره تر از فریب ــ که اندیشه ی مرا

از تمامی ِ آفرینش ها بارور می کند !

در کنار ِ تو خود را

من

کودکانه در جامه ی نودوز ِ نوروزی ِ خویش می یابم

در آن سالیان ِ گم ، که زشت اند

چرا که خطوط ِ اندام ِ تو را به یاد ندارند !

خانه یی آرام و

انتظار ِ پُر اشتیاق ِ تو تا نخستین خواننده ی هر سرود ِ نو باشی .

خانه یی که در آن

سعادت

پاداش ِ اعتماد است

و چشمه ها و نسیم

در آن می رویند .

بام اش بوسه و سایه است

و پنجره اش به کوچه نمی گشاید

و عینک ها و پستی ها را در آن راه نیست .

بگذار از ما

نشانه ی زنده گی

هم زباله یی باد که به کوچه می افکنیم

تا از گزند ِ اهرمنان ِ کتاب خوار

ــ که مادر بزرگان ِ نرینه نمای خویش اند ــ امان ِ مان باد .

تو را و مرا

بی من و تو

بن بست ِ خلوتی بس !

که حکایت ِ من و آنان عم نامه ی دردی مکرر است :

که چون با خون ِ خویش پروردم ِ شان

باری چه کنند

گر از نوشیدن ِ خون ِ من ِ شان

گزیر نیست ؟

تو و اشتیاق ِ پُر صداقت ِ تو

من و خانه مان

میزی و چراغی …

آری

در مرگ آورترین لحظه ی انتظار

زنده گی را در رویاهای خویش دنبال می گیرم .

در رویاها و

در امید های ام !

 

 

 

از : احمد شاملو

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی