امروز :یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

آمد مچاله شد لب میزم زنی که نیست

با روسری سرمه ای و دامنی که نیست

 

من را گرفت در بغل و بعد . . .

بعد . . .

بعد . . .

لرزش گرفت در هیجان تنی که نیست

 

من را گرفت در بغل و داغ تر شدم

خون مزّه کرد زیر لبان منی که نیست

 

آنوقت بالهای مرا پس گرفت و رفت . . .

 

تا صبح بعد بر سر شعرش شعار داد

آتش گرفت دفتر شعرش ، شعار داد

تا صبح بعد در شب بی روشنی که نیست :

 

ـ عشق شما درست سه حرف است ، مثل

م

ر

گ

بر جمله های ساده ی ما مبتنی که نیست

 

عشق شما ـ کنار تو اعجاز می شوم ـ

بی بال پر کشیدنِ من دیدنی که نیست

 

عشق شما…

ـ ببخش ، ولی جمله ناقص است ـ

این قدر بی هوا که تو دل می کنی که نیست

 

هذیان مرد تا شب رفتن حضور داشت . . .

 

مژگانِ تو ؟ نه ! بخیه زدن وقت می برد

چشمان کرم خورده ی من وقت می برد

 

سخت است زخم های تو با سوزنی که نیست

 

سخت است ، زخم های شما وقت می برد

طبق محاسبات دقیق تنی که نیست

 

اصلاً بیا دوباره کمی حرف میزنیم

این آدم عجیب غریب آهنی که نیست

 

اصلا رها . . .

نه ! خواستنم را رها نکن
اصلا . . . برو !

به حرف کسی اعتنا نکن

چشمان گربه ای تو دزدیدنی که نیست !

 

 

…

دستی کشید روی لبانش زنی که بود

با چشم های سرمه ای و دامنی که نیست

 

آنوقت مرد خاطره ها را قطار کرد

بر ریل های رفته ی راه آهنی که نیست

 

خندید و چشم های خودش را نشانه رفت

پاشید خون به دکمه پیراهنی که نیست

 

خندید و بالهای خودش را صدا نکرد . . .

 

اسفند ماهِ گمشده ی من ! نیامدی

تا گم شوم میان تن بهمنی که نیست…

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

ـ مرا ببخش ..  و آنگاه مغز زن ترکید!

و گیسوانش بر روی پیرهن ترکید

 

و بعد ذوب شد و در بغل فشرد مرا

و سینه هایش در دستهای من ترکید

 

مغاعلن فعلاتن میان خون گم شد

و وزن شعر بهم خورد و تن تتن ترکید:

 

و بعد یک شب پاییزی،

زنی دوباره مرا زایید

جنین لاغر من افتاد،

کنار نعش تو در بستر

 

تو مرده بودی و چشمانت

شبیه مرگ دو تا دریا

تو مرده بودی و دستانت،

شبیه مرگ دو تا کفتر

 

و بعد پیش تو افتادم،

کفن شکوه غریبی داشت

هنوز بوی کمی شب بو

هنوز طعم کمی شبدر!

 

سپیده می زد و سرهامان

کبود می شد و می لرزید

سر من و تو گره می خورد،

میان خاک به یکدیگر

 

و من دوباره تو را کشتم،

که باز پیش خودم باشی

فقط میان همین خانه،

فقط میان همین دفتر!

 

مفاعلن فعلاتن فع،

جنون گرفت و دگرگون شد

و رنگ قافیه ها خشکید،

میان آتش و خاکستر…

 

جنازه خواست بگوید که دوستت دارم

که ذرّه ذرّه ورم کرد و در کفن ترکید

 

جنازه پودر شد و زیر آسمان گم شد

و قلب ِ راوی در زیر ِ پیرهن ترکید!

 

خیال داشت که از شهر مرده کوچ کند

که بین راه تونل گم شد و ترن ترکید …

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

من خالق خودم بودم

کوه بودم

که ایستادم بر زمین

با دست راستم

یک سمت زمین را کشیدم بالا

که قله ام

سمت دیگرش را

با دست چپم دروغ گفتم

من با اصرارِ خودم

این لحظه ى تاریخى را

از خودم عکس گرفتم

قاب کردم

تا

کوه را براى کادوى تولدت

به خانه بیاورم

به خانه که آمدم

چند بار

روى دیوار اطاقمان جا به جا شدم

محکم به دیوار کوبیدم

زنى را

محکم به دیوار کوبیدم

سرى که درد مى کند را

کوبیدمش به گریه هایى

که از همین کوه سرچشمه مى گرفت

کوبیدمش به تیشه اى که دست من نبود

اى مرد !

من تو را نمى شناسم

اما نمى دانم

چرا

هر وقت دلتنگ تو مى شوم

رو به روى کوه مى ایستم

خودم را بلند صدا مى زنم

اما نام تو را نمى شنوم

مشت میزنم

مشت میزنم به کوهى که سنگ نیست

مشت میزنم که گریه شوم

مشت میزنم به میخ هایى

که مرا آویزان تو کرده اند

مشت میزنم به خاطره اى که نداریم

مشت میزنم به قابى که عکس ما دو نفر نیست

نیست

این عکس تنهایى من است

که هر شب

مثل شبهاى قبل

قاب را سر و ته مى کنم

کوه میریزد

زن میریزد کفِ اطاق

صبح

تو بیدار میشوى

و قبل از اینکه چاى را دم کنى

مرا براى خانه تکانى ات

جمع مى کنى

میریزى توى سطل آشغالى

که از دیشب بیرون نبرده بودم

من

خالق خودم بودم

کوه بودم روزى…

 

 

 

از : فرامرز راد

 

ادامه مطلب
+

اتوبان، رودخانه ای غمگین است

که مرا از تو دور می کند

آب که از سر ما گذشت

اما ماهی ها غرق نخواهند شد

تنها در کنار اتوبان می ایستند

و برای شیشه های بالا کشیده دست تکان می دهند

تا از سرما یخ بزنند

و روی آب بیایند

تنها سنگ ها هستند

که برای همیشه ته نشین خواهند شد

 

تو با شوهرت ماهی می خوری

من زُل می زنم به ماه و

دیوانه می شوم و

کوچه ها را آواز می خوانم و

به سنگ ها لگد می زنم و

زنم و …

بغضم می ترکد

از تو که دور می شوم

کوچه که هیچ !

گاهی اتوبان هم بن بست است

 

من رودخانه ای را می شناسم

که با دریا قهر کرد

و عاشقانه

به فاضلاب ریخت

 

 

از : سیدمهدی موسوی

 

 

 

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی