امروز :جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

شانه خالی نکنی، بار فرو می ریزد

سقف بی پایه به ناچار فرو میریزد

چین ِ محکم نکنی در هنر ِ ساختنت

با تکانی تن ِ دیوار فرو میریزد

من تمام نفسم بسته به جا ماندن توست

بی تو هر لحظه دل انگار فرو میریزد

باد اگر پنجه زند در سبد گیسویت

پرده های شب اسرار فرو می ریزد

مرد را درد نباشد نفسش خاموش است

مثل خاکستر سیگار فرو میریزد

لحظه ای صبر کنی تا عطشم بنشیند

غصه های سَــر تب دار فرو می ریزد

نگذاری بروی بی خبر از کوچه ی دل

به خدا شهر ِ دل این بار فرو می ریزد

 

 

 

از : سیدایمان سیدآقایی

ادامه مطلب
+

 

شادی به ظاهر ، منتهی از درد لبریزی

اردیبهشتی هم که باشی اهل ِ پاییزی

 

وقتی نگاهم می کنی از عمق ِ تنهایی

داری نمک بر زخم یک دیوانه می ریزی

 

درمانده ام درمان ِ دردت را نمی دانم

شرمنده ام قابل ندارم چیز ِ ناچیزی

 

ای کاش لختی چوب ِ رخت ِ خلوتت باشم

تنهایی ات را روی دوش من بیاویزی

 

“من” سیصد و سالی است در چشمان تو گم شد

شاید از این خواب هزاران ساله برخیزی

 

اما تو خوابت برده و حتی درون خواب

هر وقت می بینم تورا با غم گلاویزی

 

دنیا به کام هیچ کس شیرین نخواهد ماند

ای بیستون بی شک تو هم یک روز می ریزی

 

ناف تو را با درد از روز ازل بستند

اردیبهشتی هم که باشی اهل پاییزی

 

 

 

از : سیدایمان سیدآقایی

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی