آن کلمهی دردناک را گفت
ساکت شدم
از اتاق بیرون رفتم
سه سال بعد
برگشتم
مهمانها رفته بودند
کلمه آنجا بود.
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۱۵ اسفند ۱۴۰۰
غروب ها
لباس باز و بلند ارغوانی می پوشید
به لاله گوشش عطر می زد
و منتظر هیچ کس نبود…
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۱۷ اسفند ۱۳۹۴
به سویت می آید
لیوانت را می اندازد
می شکند
دندان در زخمت فرو می کند
می گزد تو را
می خندد
نوازشت می کند
آب دستت می دهد
می رود
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۱۸ دی ۱۳۹۴
گل
گاو
زبان را
دمش کنی
با نبات
لیمو بچکانی در آن
بنفشها جادو شوند
برقصند در هم
از پنجره
پاییز را نگاه کنی
چسبیده کلاهش را
اما دامنش
کنار رفته در باد
و
فنجانت را سر بکشی
گل
گاو
زبان
یعنی شعر
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۰۱ شهریور ۱۳۹۴
خانه با سرعت تمام
مثل قطاری با مسافران خواب
به دیوار خورد
من در خانه بودم
پنجره ها و درها باز شدند
از تنگ آب بیرون پریدم
روی زمین
بالا و پائین می آوردم
همسایه ها
با صدای قلبی منفجر شده
به سمت اتاق دویدند
کسی میان نامه ها
کسی میان خطوط تلفن
کسی میان ملافه ها نبود
چه کسی
زنگ خطر قطار را
کشیده بود
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
چمدان مرا بغل گرفته
در گذرنامه ام
مهر شهرهایی خورده
که هرگز نرفته ام
کسی به من می گوید
خوش آمدی
و
در هواپیما بسته می شود
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
پیرزنی شوم
آلزایمر بگیرم
زنگ بزنم
انگار
پسرم هستی
بگویم
چقدر
دلم
برایت تنگ است …
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
نیمه شب
صدای نفست می آید
برمی گردم سمتِ تو
” آب می خواهی؟ ”
چه خیال ها می کنم
مَگر تاریکی آب می خورد!
می گویی بله.
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
سفرم
مدتهاست
نمیدانستم
خیال میکردم کلید را میپیچانم وارد آن خانه میشوم
ولی سفرم
همین طور که چای را میگذاشتم روی میز
رفته بودم
خیلی دور
نمیفهمیدم
باز تلفن را بر میداشتم
کافه میرفتم
در ایستگاه مترو منتظر مینشستم
حتا جایم را میدادم به دیگران
خیال میکردم با دقت گوش میدهم به حرفها و جوابهای درستی میدهم
در لیست هیچ مسافرخانهای نامم نبود
دیر فهمیدم
دیرتر از تو
در اتوبوسی ارزان قیمت
در جادهای خاکی دور میشدم
دور و دورتر
شما خیال میکردید حال مرا میپرسید
میگفتم خیلی ممنون
راننده خیال میکرد کنار پنجره نشستهام
میپرسید همه چیز خوب است
میگفتم
خیلی ممنون
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۳۰ تیر ۱۳۹۴
هیچ مردی نمیخواهد
عاشق زنی شود
که در سیرک کار میکند
از آن زنها که باید روی طناب راه بروند
عاشق زنی شود
که هر لحظه ممکن است سقوط کند
و اگر سقوط نکند
هزارها نفر برایش
کف میزنند
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۰۳ تیر ۱۳۹۴
خستهام
خیلی خسته
به من جایی بدهید
میخواهم بخوابم
یک تخت خالی
یک دنیای خالی
یک قلب خالی…
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۰۲ تیر ۱۳۹۴
مهر خوب است
هوا خوب است
اوضاع خوب است
باید به مردهها روحیه داد که خاک همان قدر خوب است که هوا
باید به زندهها روحیه داد که هوا همان قدر خوب است که خاک
باید به خاک روحیه داد که مردهها همان قدر خوبند که زندهها
باید به هوا روحیه داد که زندهها همان قدر خوبند که مردهها
روحیه خوب است
خاک خوب است
سرد خوب است
خاک همان قدر سرد است که هوا
خاک همان قدر راه گریز دارد که هوا
مرده همان قدر زنده است که زنده
زنده همان قدر مرده است که مرده
مرده یا زنده
همان قدر خوب است
همان قدر
است
تقدیر . . .
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۱۰ خرداد ۱۳۹۴
- 1
- 2