مرگ
مرد ناشناسی است
که وسط جلسهی سهشنبهها
بیمقدمه بلند شد
کت سیاهش را پوشید و رفت
چگونه میشد شماره تلفن او را پیدا کرد ؟!
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۰۳ خرداد ۱۳۹۴
باید برگردم
زیر بالشی شاید
ته جیب پیراهنی
باید خوب بگردم
پشت آینه
زیر فرش
لابه لای حولهها شاید
چیزی جا گذاشتهام
دو ـ سه خط شعر
دو ـ سه تار مو
خیال یک بوسه
لای کتابی حتا
چه میدانم
باید گشت
پشت سر چیزی مانده
این همه که زنده ماندهام
مثل عطری که از رو نمیرود
از تن
از تو
از یاد
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
اشتباه از شما نبود!
تقصیر من هم نبود!
به جان مادرم
خودکشی هم نبود
زنگ که زدم
اشتباهی
پنجره را
جای در باز کرد
گفتم از شیراز نامه دارید
به جای پلهها
باز اشتباهی
مثل پرندهها از پنجره پرواز کرد.
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
تلفن زنگ میزند
شمارهی اوست
مانند جامی زهر
برش میدارم
تا ته مینوشم
بدون خداحافظی
میگذارد مرا
میان جامهای نیم خوردهاش
روی میز سالن پذیرایی
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
به زیبایی چشم هایت
بی عاطفه ای
چه کسی جز من اما می داند
چه چشم های زیبایی داری
به سرخی ی لب هایت
حیله گری
چه کسی اما
جز من
سرخی ی لب هایت را می فهمد
می گزی
سپس
منتظر می مانی
اولین و آخرین شکارت
جان بگیرد
تا زمینش بزنی
باز
با
زیباترین
چشم هایت
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
- 1
- 2