نمی خوام بذارم جداشی ازم
می دونم که این فرصت آخره
بهت پیله کردم بمونی ولی
تو میگی که پروانه شم بهتره
توو چشمام نگا کن ازم دور شو
که آرامشم توو نگاهِ توئه
منو روبرو کن با آینده ای
که رنگِ چشایِ سیاهِ توئه
بدون تو هر روز بی ارزشه
مهم نیس که سرنوشتم چیه
همین که جداشیم و راهی بشی
واسه اینکه نابود شم کافیه
تو بدجوری سرگرم رفتن شدی
حواسم به سرمای توو راهِته
همه فکر تو رفتنه، من هنوز
توو فکرم که بارونی همراهته؟
بشین آخرین خنده هامو ببین
ولی قبلِ بغضِ دوتامون برو
به آرامشِ آسمون دل نبند
هوا ابریه! قبل بارون برو…
از : احمد امیرخلیلی
همه ی زندگیمون درد
همه ی زندگیمون غم
جلوی آینه نشستم
وسط فکرای درهم
واسه چی ادامه میدم ؟
نمی دونم یا نمی گم
دیگه هیچ فرقی نداره
بغل ِ تو با جهنم
جلوی آینه نشستم
خوابم و بیدارم انگار
پشت سر کابوس رفتن
روبروم دیواره دیوار
پشت سر حلقه ی آتیش
روبروم یه حلقه ی دار
غم ِ اولین سلام و
آخرین خدانگهدار
خسته ام ، یه تیکه سنگم
خالی ام ، یه تیکه چوبم
مثه یه قایق ِ متروک
توی دریای جنوبم
جلوی آینه نشستم
به نبودن مشت می کوبم
دارم از توو پاره می شم
به همه می گم که خوبم!
با تو سرتا پا گناهم
همه چی گندم و سیبه
هوا بدجور سرده انگار
دستای همه توو جیبه
باغمون گل داده اما
هر درختش یه صلیبه
ماهیه بیرون از آبم
حالم این روزا عجیبه
جلوی آینه نشستم
بی سوالم ، بی جوابم
نه چشام وا میشه از اشک
نه می تونم که بخوابم
مثه گنجشک توی طوفان
مثه فریاد زیر آبم
مثه آشفته ی موهات
مثه چشم تو خرابم
داشتی انگاری می ترکید
درد دنیا توو سرم بود
منو توو هوا رها کرد
هر کسی بال و پرم بود
روزای بدم که رفتن
وقت روز بدترم بود
این شبانه ، این ترانه
گریه های آخرم بود
از : سیدمهدی موسوی
- سیدمهدی موسوی, شعر
- ۰۶ تیر ۱۳۹۴
چه در دل ِ من
چه در سر ِ تو
من از تو رسیدم به باور ِ تو
تو بودی و من ، به گریه نشستم برابر ِ تو
به خاطر تو
به گریه نشستم
بگو چه کنم …
با تو ، شوری در جان
بی تو ، جانی ویران
از این ، زخم ِ پنهان
می میرم …
نامت در من باران
یادت در دل طوفان
با تو ، امشب پایان
می گیرم …
نه بی تو سکوت
نه بی تو سخن
به یاد ِ تو بودم
به یاد ِ تو من
ببین غم ِ تو رسیده به جان و دویده به تن
ببین غم ِ تو رسیده به جانم ،
بگو چه کنم…
از : عبدالجبار کاکایی
- شعر, عبدالجبار کاکایی
- ۰۳ تیر ۱۳۹۴
طعم ِ خیس ِ اندوه و اتفاق ِ افتاده
یه … “آه ! … خداحافظ” … یه فاجعه ی ساده
خالی شدم از رویا ، حسی منو از من برد
یه سایه شبیه ِ من ، پشت ِ پنجره پژمرد
ای معجزه ی خاموش ، یه حادثه روشن شو
یه لحظه .. فقط یه “آه” ، همجنس ِ شکفتن شو
از روزن ِ این کنج ِ خاکستری ِ پرپر
مشغول ِ تماشای ویرون شدنِ من شو
برگرد ، به برگشتن ، از فاصله دورم کن
یه خاطره با من باش ، یه گریه مرورم کن
از گـُرگـُر ِ بی رحم ِ این تجربه ی من سوز
پرواز ِ رهایی باش ، به ضیافت دیروز
به کوچه که پیوستی ، شهر از تو لبالب شد
لحظه ، آخر ِ لحظه ، شب عاقبت ِ شب شد
آغوش ِ جهان رو به دلشوره شتابان بود
راهی شدنت حرف ِ نقطه چین ِ پایان بود …
از : ایرج جنتی عطایی
- ایرج جنتی عطایی, شعر
- ۲۳ خرداد ۱۳۹۴
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
ل*خ*ت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
گیس شون قد کمون رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکی ترک.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج ناله ی شبگیر می اومد…
” – پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر بسته شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟ “
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میکردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
***
” – پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می کند تون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟
شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-
پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین:
اسب سفید نقره نعل
یال و دمش رنگ عسل،
مرکب صرصر تک من!
آهوی آهن رگ من!
گردن و ساقش ببینین!
باد دماغش ببینین!
امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبک می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می کشن
هوی می کشن:
” – شهر جای ما شد!
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره ” …
***
پریا!
دیگه توک روز شیکسه
درای قلعه بسّه
اگه تا زوده بلن شین
سوار اسب من شین
می رسیم به شهر مردم،
ببینین: صداش میاد
جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.
آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
می ریزد ز دست و پا.
پوسیده ن، پاره می شن
دیبا بیچاره میشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن
سر به صحرا بذارن، کویر و نمک زار می بینن
عوضش تو شهر ما… [ آخ ! نمی دونین پریا!]
در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن
غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن
هر کی که غصه داره
غمشو زمین میذاره.
قالی می شن حصیرا
آزاد می شن اسیرا.
اسیرا کینه دارن
داس شونو ور میدارن
سیل می شن: شرشرشر !
آتیش می شن : گرگرگر!
تو قلب شب که بد گله
آتیش بازی چه خوشگله!
آتیش! آتیش! – چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده،
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن
الان غلاما وایسادن که مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن
عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش کنن
به جائی که شنگولش کنن
سکه یه پولش کنن:
دست همو بچسبن
دور یاور برقصن
” حمومک مورچه داره، بشین و پاشو ” در بیارن
” قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو ” در بیارن
پریا! بسه دیگه های های تون
گریه تاون، وای وای تون! ” …
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا …
***
” – پریای خط خطی، ل*خ*ت ، عریون پاپتی!
شبای چله کوچیک که زیر کرسی، چیک و چیک
تخمه میشکستیم و بارون می اومد صداش تو ناودون می اومد
بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف
قصه سبز پری زرد پری
قصه سنگ صبور، بز روی بون
قصه دختر شاه پریون، -
شما ئین اون پریا!
اومدین دنیای ما
حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین
که دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟
دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بسته نبود.
دنیای ما عیونه
هر کی می خواد بدونه:
دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر کی باهاش کار داره
دلش خبردار داره!
دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!
دنیای ما – هی هی هی !
عقب آتیش – لی لی لی !
آتیش می خوای بالا ترک
تا کف پات ترک ترک …
دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!
خوب، پریای قصه!
مرغای پر شیکسه!
آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟
کی بتون گفت که بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما
قلعه قصه تونو ول بکنین، کارتونو مشکل بکنین؟ “
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
***
دس زدم به شونه شون
که کنم روونه شون -
پریا جیغ زدن، ویغ زدن،
جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
پائین اومدن پود شدن،
پیر شدن گریه شدن،
جوون شدن خنده شدن،
خان شدن بنده شدن، خروس سر کنده شدن،
میوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن،
امید شدن یاس شدن، ستاره نحس شدن …
وقتی دیدن ستاره
به من اثر نداره:
می بینم و حاشا می کنم، بازی رو تماشا می کنم
هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -
یکیش تنگ شراب شد
یکیش دریای آب شد
یکیش کوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد …
شرابه رو سر کشیدم
پاشنه رو ور کشیدم
زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دویدم و دویدم
بالای کوه رسیدم
اون ور کوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:
” – دلنگ دلنگ، شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانم آفتاب کرد
کلی برنج تو آب کرد.
خورشید خانوم! بفرمائین!
از اون بالا بیاین پائین
ما ظلمو نفله کردیم
آزادی رو قبله کردیم
از وقتی خلق پا شد
زندگی مال ما شد.
از شادی سیر نمی شیم
دیگه اسیر نمی شیم
ها جستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم … “
***
بالا رفتیم دوغ بود
قصه بی بیم دروغ بود،
پائین اومدیم ماست بود
قصه ما راست بود:
قصه ما به سر رسید
غلاغه به خونه ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیرو ورچین!
از : احمد شاملو
- احمد شاملو, شعر
- ۱۸ خرداد ۱۳۹۴
طبق یه رسم کهنه، تا بوده بعدِ بارون
مردم که خسته بودن از ظلمتِ خیابون
با یادِ لالههای پاکی که تو بهشتن
اسم ِ شهیدِ شهرُ با سرخ مینوشتن
حرمت گرفته این شهر از خونِ بچههاشُ
باید طلا بگیرن اِسمای کوچههاشُ
مردم اگر چه خستهان امیده تو نگاشون
رویای سبز دارن، خونه اگه دلاشون
همسایههای این شهر، همخونههای دردن
با آبِ روی لاله سروا رو سبز کردن
حالا که قبل ِ بارون چشمای کوچه خیسن
اسم شهیدِ شهرُ با سبز مینویسن
از : مهرداد شهابی
کی فکر می کرد یه روز نگات اینجوری داغونم کنه
آواره و دربدر ِ کوه و بیابونم کنه
عشق تو اینجوری بیاد رخنه کنه تو تن من
مثل یه سیلاب بزنه خراب و ویرونم کنه
کی فکر می کرد منو به هم نشون بدن مردم شهر
قصه ی تو مضحکه ی اهل خیابونم کنه
کی فکر می کرد که عشق تو از اونهمه غرور من
یه کوه گریه بسازه ابر بهارونم کنه
کی فکر می کرد چشمای تو یه روز بشه اسلحه و
خشاب سرمه ات بزنه گلوله بارونم کنه
از یه نگاه شروع شد و به مرگ من تموم میشه
همیشه این عاشقه که به پای عشق حروم میشه
از : شاهکار بینش پژوه
کافه نادری کجا بود ؟ آدماش حالا کجان ؟
لای شعرا خوابیدن ، خفته میون قصه هان
نقد شعر تازه ای از فدریکو گارسیا لورکا
گاهی بیگانه ی آلبر کامو ، گاهی مسخ کافکا
صحبت از خیمه نس و اکتاویو پاز و نرودا
گفتن یه شعر جوندار واسه میز گرد فردا
از جلال آل احمد تا براهنی ، سپانلو
از گلسرخی و بهرنگی و حتی خود شاملو
صادق هدایت و زنده بگور و بوف کورش
دولت آبادی ، کلیدر ، کدکنی ، شعر و شعورش
شاملو و دشنه در دیس ، اخوان و باغ بی برگ
بانوی شعر معاصر و تولدی پس از مرگ
طعم قهوه ی فرانسه ، بوی سیگار فرنگی
همه جنتلمن و شیک پوش ، نه مفنگی و کلنگی
کرواتای شل و پالتو و ته ریش و یه عینک
یه سیگار کنج لبا ، تو دستا خودنویس و فندک
کافه نادری کجا بود ؟ آدماش حالا کجان ؟
لای شعرا خوابیدن ، خفته میون قصه هان
از : شاهکار بینش پژوه
خندهتُ اَزَم نگیر ، تا شبُ طاقت بیارم !
من که جُز خندهی تو هیچّی تو دُنیا ندارم !
خندتُ اَزَم نگیر ، نذار به گریه خو کنم !
تو که باشی میتونم خورشیدُ آرزو کنم !
شب سیاهتَر از همیشهس ، خندهتُ اَزَم نگیر !
نذار آلوده بِشم ، به سایههای شبِ پیر !
خندههات مثلِ طلسمِ واسه رویینه شُدن !
خندههات یه خنجره تو دستای خالیِ من !
خندهتُ اَزَم نگیر وقتی میرَم به جنگِ شب،
بذار از تو تازه شَم ! بذار وطن شه این وطن !
از صدای گریه وُ ضجّه وُ ناله خستهاَم !
از دیاری که تو اون خنده محاله خستهاَم !
خستهاَم از این همه مرثیهخونِ نااُمید !
از کلاغی که تو هیچ قصّهیی خونهش نرسید !
منُ سِحرِ خندههات کن ! شبُ گُم کن تو چشات !
بذار آروم بگیرم ، تو نقرهریزِ خندههات !
خندههات مثلِ طلسمِ واسه رویینه شُدن !
خندههات یه خنجره تو دستای خالیِ من !
خندهتُ اَزَم نگیر وقتی میرَم به جنگِ شب،
بذار از تو تازه شَم ! بذار وطن شه این وطن !
از : یغما گلرویی
- شعر, یغما گلرویی
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
آبجی ! قدِ یه نخود چشماتُ بنداز به دِلم !
بیتو من عینهو مثلِ یه سِجِلدِ باطلم !
به چراغِ گُذرِ مستای نصفه شب قسم،
که کتک خوردهی این زمونهی هلاهلم !
بازو رُ نیگا نکن ما لِهِتیم ! آبجی خانوم !
کفترام فقط به عشقِ تو میشینن روی بوم !
بومتون لَب به لَبِ با بومِ ما ، خودت بگو،
آخه چی میشه تو هَم بیای بشینی رو به روم ؟
سَنَدِ منگولهدارِ دلمون وَقفِ شُما !
کفترای جَلدمون ارزونیِ سقفِ شُما !
ما زمینْخوردهی اون چشمای عاشقکشتیم !
نمیبینی ما رُ امّا عُمریه دِلخوشتیم !
آبجی جون ! دوس ندارم که آبجی جون صدات کنم !
یه اشاره کن تا حتّا جونمُ فدات کنم !
آخه قربونت بِرَم ! وقتی تو کوچه راه میری،
یه کم آسّهتر برو ! اَمون بده نگات کنم !
ما که جزغاله شُدیم بَسکه آتیش سوزوندی تو !
کفترِ جَلدتُ از رو پُشتِبوم پَروندی تو !
به خیالت دِلِ کفتربازا کاروونسَراس ؟
نه عزیز ! اینجوری نیس که تو دِلِ ما موندی تو !
سَنَدِ منگولهدارِ دلمون وَقفِ شُما !
کفترای جَلدمون ارزونیِ سقفِ شُما !
ما زمینْخوردهی اون چشمای عاشقکشتیم !
نمیبینی ما رُ امّا عُمریه دِلخوشتیم !
از : یغما گلرویی
- شعر, یغما گلرویی
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
گیلاسا گوش به زنگن ،
تو نیستی تا ببینی !
یه صندلیِ خالی ،
تو نیستی تا بشینی !
دوباره چشبراهم ،
تشنهتر از همیشه !
این دلِ مستِ زخمی ،
از تو جدا نمیشه !
چشمام از نگاهِ نا محرم پُره ! داره گیج میره سَرَم ! زمین سُره !
رسیدم آخرِ بُطریُ هنوز ، بیتو بودن خارج از تصوّره !
جرعه به جرعه بازم ،
پُر میشم از خیالت !
بازم منُ قایم کن ،
تو پیچُ تابِ شالت !
خلسهی خاطراتت ،
یه جای دنجِ نابه !
تو پیشمی دوباره ،
اما اینا یه خوابه !
چشمام از نگاهِ نا محرم پُره ! داره گیج میره سَرَم ! زمین سُره !
رسیدم آخرِ بُطریُ هنوز ، بیتو بودن خارج از تصوّره !
از : یغما گلرویی
- شعر, یغما گلرویی
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
منُ عاشقانه بشناس ، منُ از دوباره بشناس
منُ با دلی که جز تو چاره ای نداره بشناس
منُ پر کن از بهانه ! تازه کن مثل جوانه !
رد کن از اینهمه بن بست ، کوچه های بی ترانه !
گنگی همهمه با من ، لذت زمزمه با تو
اختیار همه ی من ، همه با تو ، همه با تو
منُ با گلایه بد کن ، اشک چشمامُ رصد کن
منُ از مدار شوم این شب همیشه رد کن
التیام عشق بی تو ، مثل افسانه ی آهه !
فکر بی تو زنده موندن ، به خدا عین گناهه !
ای طراوت بهاری ، عطش همیشه جاری!
واسه من عین نیازه ، هر چی داری ُ نداری !
گنگی ِ همهمه با من ، لذت ِ زمزمه با تو !
اختیارِ همه ی من ، همه با تو ، همه با تو !
از : علی احمدی