تب کرده ام انگار
مادرم بالای سرم نشسته ….
دستمال را به چشمانم می کشد و
به پیشانی ام می گذارد !
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۴ خرداد ۱۳۹۴
می ترسم !
سالهاست اسیر نگاهت هستم ….
می ترسم
از آزادی …
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۴ خرداد ۱۳۹۴
همه ی مردم
سر به سنگ می گذارند
تا کسی را پرستش کرده باشند ….
بیا !
می خواهم سرم را روی سینه ات بگذارم ….
از : م. محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۴ خرداد ۱۳۹۴
از سفر می آیم
با چمدانی خالی . . .
و بسیار سنگین !
. . . .
تمام تنهایی ام را
در چمدان جا کرده ام !
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۴ خرداد ۱۳۹۴
تصور کن …
تصور کن یک روز ِ خیلی خیلی معمولی
زمانی که حواست به هیچ کجا نیست*
جایی …
کسی …
اسیر چشمهایت گشته است
و تو
رهایش کرده ای ….
همانگونه اسیر …
همانگونه در بند ،
بی بند …
از : م . محمدی مهر
* وقتی حواست نیست زیباترینی ، وقتی حواست هست فقط زیبایی !
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۳ خرداد ۱۳۹۴
حالا که آمده ای
تعجب می کنی …
هنوز هم عاشقم !
اما نه بر تو ….
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
زندگی می رود
در حالی که من
زودتر از او رفته ام !
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
و آنگاه که پلکهایت ….
چه می گویم ؟
تو که دیگر نیستی ….
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
بیا !
بیا و برگرد …
برگرد و نگذار
که به بی کسی عادت کنم ….
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
مهم نیست ، کـِـی ؟!
مهم نیست ، چطور ؟!
مهم نیست ، چرا ؟!
تو
رفته ای ….
همین !
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
یک مثلث ساده است :
تو …
خاطراتت …
زندگی ام …
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
یکی بود
یکی نبود
یکی من بودم که هنوز هستم ….
یکی تو بودی که دیگر ….
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴