امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

عاقبت ترسم که بشکافد

سینه پر دردم از اندوه

خود چه پنداری مرا ای غم

شوربختی سوته‌دل،

                        یا کوه؟

 

 

از : حسن حاتمی

 

ادامه مطلب
+

 

چقدر منتظرم من، خدا کند تو بیایی

نشسته پشت درم من، خدا کند تو بیایی

از آن درخت شکسته، از آن پرنده خسته

هنوز خسته ترم من، خدا کند تو بیایی

همیشه در سفری تو، بهار و برگ و بری تو

درخت بی ثمرم من، خدا کند تو بیایی

غریب مانده ام اینجا، غریب مثل پرستو

شکسته بال و پر من، خدا کند تو بیایی

شب است و ماه، تویی تو ، نشان راه تویی تو

ببین که دربدرم من، خدا کند تو بیایی

 

 

از : محمدرضا احمدی فر

 

ادامه مطلب
+

 

وقتی سرم برای خطر درد می‌کند

حتی غزل مرا زخودش طرد می‌کند

 

من نیز آتش دلم ای مهربان من

دم‌سردی تو گاه مرا سرد می‌کند

 

حوای من ! بخند که لبخند با دلم

کاری که سیب با پدرم کرد می‌کند

 

گفتی که مرد باش! رهاکن مرا! برو !

این کار را نه‌مرد که نامرد می‌کند

 

باورکن ای ستاره‌ی من رفتنت مرا

در کوچه‌های خاطره شب‌گرد می‌کند

 

تنها نه تیشه با سر فرهاد آشناست

من هم سرم برای خطر درد می‌کند

 

 

 

از : حسین حاج هاشمی

 

ادامه مطلب
+

 

دردی از ما دوا نخواهد شد

تا توی تو شما نخواهد شد

اخم در هم کشیده ام هرگز

به نگاه تو وا نخواهد شد

چه هوسناک بود چشمانت

آن شبی که دوتا نخواهد شد

تن من خسته آسمان خسته

از همین من که ما نخواهد شد

پشت درهای بسته می کوبم

که برآید دعا نخواهد شد

گفته بودی بیا ومن دریاب

تا کجا این بیا نخواهد شد؟

می کشانی مرا به دنبالت

آنچه خواهی بخواه، نخواهد شد.

 

 

از : نجما رزمی

ادامه مطلب
+

 

با توبه چیزی از گنهم کم نمی‌شود

سیب و بهشت و وسوسه با هم؟ نمی‌شود

تا هر زمان که وسوسه‌ی سیب با من است

تصویری از بهشت مجسم نمی‌شود

حتی دگر به مائده راضی نمی‌شوم

حوا شبیه حضرت مریم نمی‌شود

رودست خورده‌ام و پشیمانم از گناه

اما زمان توبه فراهم نمی‌شود

حالا چه می‌شود که به من فرصتی دهند

چیزی که از مقام خدا کم نمی‌شود

پیدا نمی‌شود که بگوید کسی بلند

آدم بدون وسوسه آدم نمی‌شود

 

 

از : مرضیه فرج زاده

ادامه مطلب
+

 

دیوار را می‌خواهم و در را نمی‌خواهم

این تکیه‌گاه از تو بدتر را نمی‌خواهم

من دار دارم، سهم من این است از دنیا

خُب این جهان نابرابر را نمی‌خواهم

با اینکه از تو، از تمام دردسرهایت

من درد را می‌خواهم و سر را نمی‌خواهم

هر چند من را آخر پاییز باید دید

هر چند من خواندن از آخر را نمی‌خواهم

پرواز را از خاطر من پاک خواهی کرد

آنوقت من این بال و این پر را نمی‌خواهم

 

 

از : مریم رحیمی

ادامه مطلب
+

 

زدم به سینه، زدم تا که چاک‌چاک شدم

شبیه مرده‌ی گمنام بی‌پلاک شدم

درخت هم شد و بوسید گونه‌های مرا

و زیر سایه‌ی آن، سایه‌بان خاک شدم

کمی فشرده شدم قامتم کمانه زدند

به قالبی که بگنجد میان ساک شدم

خزیدم از همه سو روی تیغه‌های زمین

که زخمی گذر از روی اصطکاک شدم

کسی رسید که آلوده‌ام کند در خویش

و من ز بودن بیهوده پاک‌پاک شدم

ستاره آمد و تی‌پا به بخت من زد و رفت

شدم جرقه و در گوشه‌ای هلاک شدم

 

 

 

از : محمدعلی اصلاح پذیر

ادامه مطلب
+

 

کسی کنار فکر من عبور می‌کند فقط

و این کتاب بسته را مرور می‌کند فقط

نمی‌تند به ریشه‌ی همیشه‌ی نگاه من

نمی‌رود که دم به دم ظهور می‌کند فقط

خدای من چه می‌شود اگر دوباره زندگی

هم او که راه می‌رود و دور می‌کند فقط

کمی مرا کنار بی‌دقیقه‌ای رها کند

دقیقه‌ای که زنده را به گور می‌کند فقط

دلم گرفته از تن و به گوشه‌ای نشسته‌ام

که پرده را به رنگ گام شور می‌کند فقط

فقط منم و اسکله و این شب سیاه‌تر

که ماهی زلال را به تور می‌کند فقط

چقدر مانده تا به انتهای ماجرا

چقدر مانده از کسی که دور می‌کند فقط

 

 

از : غلامحسین پرتابیان

ادامه مطلب
+

 

و گفتی جان بده، جانی ندارم

چه نوحی من که طوفانی ندارم

خودم از گشنگی می‌میرم امشب

توهم هی:‌«نان بده!» ـ‌ نانی ندارم

بگو از حضرت آدم بپرسند

چرا من خوی انسانی ندارم

تمام فصل‌هایم سردِ سرد است

ولی خواب زمستانی ندارم

 

 

از : عباس شمشیری

ادامه مطلب
+

 

وه چه بیگانگی غمناکی!

آوخ این فاصله ها را که چه بیدادگرند.

دست من آیا

آبنوس تر اندام تو را

باز صیقل خواهد داد؟

ماهی روشن چشمم آیا

باز در چشمه شفاف تنت خواهد گشت؟

باز هم قافله سرخوش انگشتانم

روی آن جاده ابریشم

آسیای تن عریانت را

هند تا هند سفر خواهد کرد؟

گردباد نفس گرم من آیا باز

جنگل خرم موهای بلندت را خواهد آشفت؟

ماهی روشنم چشمم آیا

باز در چشمه شفاف تنت خواهد خفت؟

وه چه بیگانگی غمناکی

آوخ این فاصله ها را که چه بیدادگرند!

 

 

 

از : محسن پزشکیان

 

ادامه مطلب
+

 

صفحه ها مشکوک

ذهن ها بیمار

آدمیت مُرده

ابدیت برجاست

نُسخه ها پیچیده

گورها کنده شده

آخرهرحس غریب

خاطره ها نالیده

 

آزادی زندانیست

دلها پژمرده

نفرین دوعالم

برتن ما خورده

خاک اینجا چه نجیب

تن آنها نجس است

گور اینها کجاست

تا که بهرام بگیرد

برلبش سنگ گذارد

تاکه دندان نزند

به رگ خون عزیزان وطن

 

 

 

از : رسول آقازاده

 

 

ادامه مطلب
+

 

به عیادت صمیمیّت

در بیمارستان دل رفتم

بر روی در نوشته بود

 

خطر مرگ!

مبتلا به میکروب غربت

 

از پشت شیشه نگاهش کردم

چه لاغر شده بود و چه نحیف می نمود

دانستم که روز وداع نزدیک است

 

مُشتهایش را باز نمود

کف دستش

قطره های اشکم بود

که روزی به او بخشیدم

 

به چشمهایم دست کشیدم

خشک بودند

از : آوا کوه بر

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی