امروز :پنج شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

تو چنگ ابرای بهار افتادم و در نمیام

چشمامو سرزنش نکن ، از پسشون بر نمیام

پیر شدم تو این قفس ، یه کم بهم نفس بده

رحم و مروتت کجاست ، جوونیامو پس بده

فکر نمی کردم بذاری

زارو و زمین گیر بشم

فکر نمیکردم که یه روز

این جوری تحقیر بشم

اون همه که دلم برات به آب و آتیش زده بود

حتی اگه سنگ بودی ، دلت به رحم اومده بود

دلش نخواست و نمی خواد یه روز به حرفام برسه

شادی می خواد رقیب من به آرزوهام برسه

پسند من تو هستی که این همه بخت من سیاست

دلبر خودپسند من قله ی خوشبختی کجاست

ازت می خواستم بمونی ، بهت می گفتم که نری

این روزا نیستی اما باز ، به پات می افتم که نری

تو فکرتم اما دلم

هی میگه فکرشم نکن

یه کم به فکر تو نبود

پس دیگه فکرشم نکن

 

 

 

از : حسین صفا

 

ادامه مطلب
+

 

پرنده مُرده ، پرده ها کشیده ، تار بی صدا

شکسته زخمه و قلم و سوخته کتابها

 

نگاه قاب کج شده ، دچار وهم می شوم

و قطره قطره قطره دور می شود گذشته ، طا ــ

 

ــ قتم نمانده تا بگویم از شبی که رفته ای

شبی که چشم های من تمام خاک کوچه را

 

میان دستها گرفته ، یادگار رفتنت

و خاطرات کهنه را مرور می کنم دو با ــ

 

ــ ره شاید از دوباره ها ، تو بشکفی در این قفس

در این اتاق پر ز رنگِ خون و پر ، که انتظا ــ

 

ــر ِ دیدنم ، هلاک می کند اگر ، از آسمان

نیاورد خبر برای باورم کسی و یا

 

ستاره ای که هر سحر ز خواب من سفر کند

از آن مسافری که رفته بی خبر به نا کجا

 

در این هجوم وهم ها ، تو مانده ای برای من

شبی به خاطر خدا ، کمی از آن کجا بیا

 

 

از : مسعود ارشادی فر

 

ادامه مطلب
+

 

دریا با این همه آب

رودخانه با این همه آب

تنگ بلور حتی…

با این  همه آب

رخصت نمی دهد، این همه آب

تا بنگریم که

ماهی ها چگونه می گریند؟…

 

 

 

از : بیژن نجدی

 

ادامه مطلب
+

 

همه چیز را هم

که تقصیر من بیندازی

عاشق شدن من

تقصیر تست…

 

 

از : عباس معروفی

 

ادامه مطلب
+

 

طوفان تر از همیشه به سمتم وزیده ای

مردی شکست خورده تر از من ندیده ای

 

از من مخواه راحت از اینجا گذر کنم

وقتی هزار پیله به دورم تنیده ای

 

یادم نرفته است همان ابتدای کار

گفتی چقدر دغدغه داری ، تکیده ای

 

ما سرنوشت مشترکی را قدم زدیم

مثل من از بهشت تو هم سیب چیده ای

 

این شعر را به چشم تو تقدیم می کنم

این دل سروده را که خودت آفریده ای

 

دارم به روزگار خودم غبطه می خورم

حالا که صاف و ساده مرا برگزیده ای

 

گاهی خیال می کنم اینجا نشسته ای

گاهی به روی زانوی من آرمیده ای

 

حتمن شگفت مانده ای ازکارهای من

دیوانه ای شبیه خودت را ندیده ای ؟

 

دیدم شبی به شکل کبوتر تو را به خواب

تا آمدم به سمت تو دیدم پریده ای

 

 

 

از : خدابخش صفادل

 

ادامه مطلب
+

 

از هیچ

پرت می شوم اینجا

و دانه ات را باد

از هیچ کجای بالا دست

رها می کند روی دامن امنم

تو ریشه می زنی در من

سبز می شوی

و روی کتف های تو لانه می سازم

برای روز مبادا

 

برای گریه های طولانی

برای لحظه های کوتاهی

که با تو قهر خواهم کرد

و بعد از آشتی

زمین دوباره همان گلوله ی آبی ست

که رها مانده در بلندی اعماق

چقدر زیر پایمان خالی ست

و آسمان

چه قدر خالی تر

 

 

 

از : رویا زرین

 

ادامه مطلب
+

 

دلم از دیدن روی تو چنان می ریزد

که به باد سحری برگ خزان می ریزد

 

شوق جان دادن در پای تو را می فهمد

برگ زردی که چنین رقص کنان می ریزد

از : سید محسن خاتمی

ادامه مطلب
+

 

خانه ی دوست کجاست؟
چه کسی می پرسید . . .
خانه ی دوست زمانی به پس کوچه ی تنهایی بود
با دری باز، و یک پنجره ی رو به خدا
باغچه ای داشت پر از اطلسی همدردی
بوی عطر دل پاک، همه جا حس می شد
تک درخت ته باغ، پُر ز برگ دلِ خوش
که به آهنگ نسیم سحری می رقصید !
ولی امروز دگر خانه تهی ست
قفل نفرت بدرش بسته کسی
در پس پنجره اش پرده ی رخوت پیداست
بوی حسرت ز در و پیکر خانه جاری ست
خانه متروک شده از نم بیرحمی ها
تک درخت ته باغ، شده مسموم ز هوای نفرت
دیر زمانیست که در این خانه کسی
ننهادست قدم با دل باز
خانه دوست کجاست؟


از : خسرو نکونام

 

ادامه مطلب
+

 

وقتی از آفتاب برایت تن آفرید

تکلیف روزهای مرا روشن آفرید

 

برقی به چشم های تو داد و دلی به من

انگار زیر صاعقه ای خرمن آفرید

از : جواد زهتاب

ادامه مطلب
+

 

دیگه هر چی می خونم ، داد می زنم نمی رسه

این صدا حتی دیگه به حنجرم نمی رسه

 

کوک آسمون تمومه ، این صدای آخره

نم نم تگرگه ، هر چی هست هوای آخره

 

نه تو آسمون ، نه من پرنده ی در به درم

نه تو سنگی ، نه من اون پنجره ی پر سفرم

 

یه نیگا به پشت سر ، یه سینه رو به آسمون

یه نیگا به پشت در ، یه دل میون کهکشون

 

من صدای پر پر کبوترای آخرم

دام عاشقونه ی هوای بیرون درم

 

ماه رو طناب رختم ، لای شاخه های بید

شعر برگای درختی که به ابرا نرسید

 

نشد از گریه ی هم پنجره هارو وا کنیم

نشد از دیوارا رد شیم و شبو صدا کنیم

 

من صدای آخر کبوترای پر پرم

یه طناب ، یه تور پاره ، یه هوای پر پرم

 
از : طه شهیدی

 

ادامه مطلب
+

 

این همه حسود بودم و نمی دانستم

به نسیمی که از کنارت

موذیانه می گذرد

به چشم های آشنا و پر آزار ٬

که بی حیا نگاهت می کند

به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد ٬

حسادت می کنم …..

من آنقدر عاشقم

که به طبیعت بد بینم

طبیعت پر از نفس های آدمی است ٬

که مرا وادار می کند حسادت کنم

به تنهایی ام

به جهان

به خاطره ای دور از تو ….

 

 

از : مسعود کیمیایی

 

ادامه مطلب
+

 

چهار فصل خدا هم شده خزان بی تو

سیاه چاله ی سردی است این جهان بی تو

 

یکی دو چای و غروب و لبم که یک بوسه ــ

نمی زند به لب داغ استکان بی تو

 

مگر نه اینکه دو بال پریدنت هم ریخت

نمی کشد دل من پر به آسمان بی تو

 

نیامدی و هنوزم نشسته ام تنها

کنار ساحل دریای بی کران بی تو

 

چه زود رفت تمام جوانی ام بر باد

چه زود پیر شد این شاعر جوان بی تو

 

 

از : محمد تقوایی

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی