چشمان ِ تو گل ِ آفتابگردانند
به هر کجا که نگاه کنی ،
خدا آنجاست …
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۲۷ خرداد ۱۳۹۴
ساعت پنج ُ دو دقیقه ی بامداد است !
از سر ُ صدای گربه ها در آن سوی پنجره
احساس ِ آرامش می کنم !
نفس ِ سرد ِ مرگ را بر گردنم احساس می کنم !
گاه به سرم می زند که خانه را به آتش بکشانم ،
تا او را بسوزانم …
ولی خودکشی
بدترین ُ تابلوترین جلوه ی خودخواهی ُ غرور است !
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۲۴ خرداد ۱۳۹۴
هم چنان حالم خوب نیست !
احساس می کنم شکست خورده ام ،
در زمان ُ در عرض !
از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …
نمی دانم … احساس می کنم ،
کلمه ی ابد گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۲۳ خرداد ۱۳۹۴
سلام ای زندگی
ای ملال ِ بی پایان ….
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
به صد مرگ سخت
به صد مرگ ِ سخت تر
در زندگی لحظاتی هست
که به صد مرگ ِ سخت تر می ارزند !
خاطره یی شاید …
رویایی …
اتفاقی …
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۱۷ خرداد ۱۳۹۴
قرینه است ،
این درخت ُ آن درخت ،
بر آبی بی انتهای بالاتر !
تنها جای تو خالی ست ،
سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
که به حیاط ِ دلم برگشته است !
می نشینم
و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
و خوب می دانم که کسی کـَـس نمی شود
زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
و از او دور می شوم . . .
و هر چه دورتر می شوم ،
شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
و باز سکوت !
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۱۶ خرداد ۱۳۹۴
من : بقچه ی مسافرت می بندی ؟
نازی : اَر خدا بخواد می خوام برم جنوب !
من : با تب ِ تُو مو وُ خون ریزی ؟
کی می خوای برگردی ؟
نازی : سه میلیون سال دیگه !
من : سه میلیون سال دیگه !!!
چه طوری پیدات کنم ؟
نازی : با قطار بیا جنوبُ
آن جا پیاده شو !
هر کجا بابونه دیدی ، بو کن !
من اون جام !
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۰۷ خرداد ۱۳۹۴
با تو
بی تو
همسفر سایه خویشم
وبه سوی بی سوی تو می آیم
معلومی چون ریگ
مجهولی چون راز
معلوم دلی و
مجهول چشم ….
من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو سپرده ام
و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
ای همه من!
کاکل زرتشت!
سایه بان مسیح !
به سردترین ها
مرا به سردترین ها برسان …..
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۰۵ خرداد ۱۳۹۴
در اَشکال ، خط مستقیم از هر شکلی به حقیقت نزدیک تر است ،
چون بی انتهاست !
به آخرش مطمئنن نخواهم رسید ….
مطمئنن !
پس چرا می روم ؟
چرا ؟
چون رسالتم در رفتن است.
چه در سطح
چه در ارتفاع .
در سطح با دل و در ارتفاع با ذهن .
به دنبال چه ؟
درختان می گویند بهار
پرندگان می گویند ، لانه
سنگ ها می گویند صبر
و خاک ها می گویند مصاحب
و انسان ها می گویند «خوشبختی»
امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
در طلب نور !
ما نه درختیم
و نه خاک .
پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم ،
خوشبختی ای که کلمه نیست !
زیرا طَلَبش ، قبل از کشف کلمه ،
همراه انسان متولّد شده است …..
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۰۳ خرداد ۱۳۹۴
سلام ! ای ماه کج تاب !
تابان،
بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !
گل نرگس !
آیا هرگز
کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟
چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !
من هیچ ندارم، آقا !
هیچ…
جز چند دانه سیگار،
همین صفحه و
این قلم دشتی افکار ابلهان…
تکیه بده !
به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !
من نیز این چنین خواهم کرد…
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۰۳ خرداد ۱۳۹۴
معلوم دلی و
مجهول ِ چشم …
ای همه ی من !
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۰۳ خرداد ۱۳۹۴
فرقی نمی کنه !
گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
شب باشه ، یا روز !
زمستون باشه ، یا تابستون !
چای بخوری ، یا یه کوفت دیگه !
ضبط مسخره ات اینوره تلویزیون مسخره ات باشه ،
یا اون ورش !
یساری بخونه یا گروه پینگ فولاید !
پرده پنجره کشیده باشه یا نباشه !
سیگار بکشی ، یا نکشی !
دوستانت پیشت باشن ، یا نباشن !
خوش بوکننده ی هوا سرت رو به درد آورده باشه ، یا نیاورده باشه !
جواب سلام صاحب خونه رو با لبخند بدی ، یا بی لبخند !
اجلاسیه سازمان ملل
راه حلی برای آتش بس در افغانستان پیدا کرده باشه ،
یا نه !
افغانستان بدبخت باشه ، یا خوش بخت !
زنای افغانی زن باشن ، یا کابوس !
سیگارت زَر باشه ، یا مالبرو !
تو رسانه ها و مطبوعات دیگران رو بکوبی ، یا نکوبی !
هر چه زور بزنی یادت بیاد ، یا یادت نیاد !
تیغ رو صورتت باشه ، یا صورتت زیر تیغ . . .
آره !
فرقی نمی کنه !
گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
خواب باشی ، یا خواب نباشی !
شاعر باشی ، یا کـِـش !
هُنرمند باشی ، یا مُنرهند !
پولت از پارو بالا بره ، یا پاروت از پول !
عاشق باشی یا کیف قاپ !
آواز بخونی ، یا گریه کنی !
عمود ایستاده باشی ، یا افقی ُ وارفته !
تلفن یه زنگ بزنه ، یا پنج زنگ !
گوشی رو برداری ، یا برنداری !
شامت نون ُ پیازچه باشه ، یا پیازچه ُ نون !
اصلن زنده باشی ، یا مـُرده !
آره ! فرقی نمی کنه !
گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
همین حالا ! چند ساعت دیگه !
امروز ! فردا !
عوارض اتوبان !
زمستونای بی برف !
برفای بی کلاغ !
کلاغای بی چنار !
شاعرای بی شعر !
سکته ی دوم !
اضطراب !
وقتی که تو تلویزیون بعضی پروژه ها ،
مثل تخته آوازی یه کشتی شکسته تو بغل یه غریق می افته !
لیست اسامی مـُرده هایی که میشناختم و نمی شناختم !
حالا یا هرگز !
لیست قشون آغا محمد خان قاجار وقتی به تبریز حمله کرد !
لیست ِ وحشت های استالین !
لیست ِ خواب های سربازای عیال وار !
آره ! فرقی نمی کنه !
گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
…. خُب داره دیرم می شه !
باید برم !
در که بسته شد ،
دیگه فرقی نداره
فاصله ات با من صد متره ، یا صد قرن !
وقتی نمی بینمت ،
چشمام باشن ، یا نباشن !
وقتی نیستی دیگه ،
برام هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
شعرم شعر باشه یا مـِـعر !
آره !
اینجوریه که اون جوری می شه !
نی نی !
مگه نه ؟!
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴