امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۷۸۷

 

شعر ، پیر جوانی ام شده است

گریه ی ناگهانی ام شده است

گونه ی استخوانی ام شده است

آنکه من عاشق خودش هستم

عاشق شعرخوانی ام شده است

 

نه به من میل بیشتر دارد

نه از این حال من خبر دارد

نه به سر فکر دردسر دارد

به عیان عاشق من است ولی

به بیان حالتی دگر دارد

 

آنچه من دیده ام سبوست فقط

آنچه او دیده آبروست فقط

دوستم بوده است ، دوست فقط

هر چه دارم به هر کسی برسد

چشم هایم برای اوست فقط !

 

او که چشمش خدای باران است

بودنش ، رفتن ِ  زمستان است

رفتنش ، مثل ِ رفتن ِ جان است

خنده هایش قطاب کرمان و

گریه هایش گلاب کاشان است

 

او که از دست من سبو نگرفت

او که تیرم  به بال او نگرفت

حُقه هایم  به هیچ رو نگرفت !

مُهر بودم ولی به سجده نرفت

آب بودم ولی وضو نگرفت !

 

او که تنهایی اش خرابم کرد

دل هر جایی اش خرابم کرد

زشت و زیبایی اش خرابم کرد

داشت می رفت از سرم  امّا

«تو نمی آیی؟» اش  خرابم کرد !

 

آه … این شعرهای  روو  چه به من

عشق های هزار توو  چه به من

پیچش مو و موی او چه به من

من دیوانه را بگو  چه به تو

توی دیوانه را بگو چه به من

 

شعر گفتم  که شاعرش …… نشدم !

هرچه کردم  مُعاصرش نشدم

هیچ چیزی به  خاطرش نشدم !

باید این “اسم” را عوض بکنم

آخرش  نیز  یاسرش …..

 

 

از : یاسر قنبرلو

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : ۲ دیدگاه
  1. رها می‌گه:

    خیلی خوب بود. ممنون

  2. سوگندصفا می‌گه:

    نه به من میل بیشتر دارد
    نه از این حال من خبر دارد
    نه به سر فکر دردسر دارد
    به عیان عاشق من است ولی
    به بیان حالتی دگر دارد

    او که تنهایی اش خرابم کرد
    دل هر جایی اش خرابم کرد
    زشت و زیبایی اش خرابم کرد
    داشت می رفت از سرم امّا
    «تو نمی آیی؟» اش خرابم کرد !

    فوق العاده ست..براوو…خیلی ممنون..خیلی………….







خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی