امروز :یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

و امروز
آنقدر شفافیم
که قاتلان درونمان پیداست
و دریای شهرمان
آنقدر خسته ست
که عنکبوت
بر موج هایش تار می بندد

کاش کسی این مارها را عصا کند
وکاش آنکه استخوان هایم را می جوید
شعرهایم را از بر نبود

زنبورها را مجبور کرده ایم
از گلهای سمّی
عسل بیاورند.
و گنجشکی که سالها
بر سیم برق نشسته
از شاخه درخت می ترسد

با من بگو
چگونه بخندم
وقتی که دور لب هایم را مین گذاری کرده اند

ما
کاشفان کوچه های بن بستیم
حرف های خسته ای داریم
این بار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند

 

از : گروس عبدالملکیان

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی