پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
وضع زمانه قابل دیدن دو بار نیست
رو پس نکرد هرکه از این خاکدان گذشت
در راه عشق، گریه متاع اثر نداشت
صد بار از کنار من این کاروان گذشت
حبّالوطن نگر که ز گل چشم بستهایم
نتوان ولی ز مشت خسِ آشیان گذشت
طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی
یا همّتی که از سر عالم توان گذشت
مضمون سرنوشت دو عالم جز این نبود
کان سر که خاک راه شد از آسمان گذشت
بیدیده راه اگر نتوان رفت، پس چرا
چشم از جهان چو بستی از او میتوان گذشت؟
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
گویم کلیم با تو که آن هم چهسان گذشت:
یک روز صرف بستن دل شد به آن و این
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
از : کلیم کاشانی