امروز :یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۹۰۵

آشنا بود ولی رفته‌ی ناپیدا بود

«یاد باد آنکه نهانش نظری با ما بود»

 

گفت بنشینم؟

من فکر به این می‌کردم:

«شین» از اول به همین شکل چنین شیوا بود؟

 

لب؛ پیام‌آور تردید، نگاه اما صاف

پُشت و رو آینه‌ی چشم و لبش زیبا بود

 

گفت گرمم شده، آرام تکانید یقه

بو پراکند، چنان گرده که بر گل‌ها بود

 

کاش بی‌شرم، کلامی به زبان می‌آورد

که در او تندیِ بوسیدن ِ لب‌فرسا بود

 

آه آنگاه نفس‌های من و او می‌بست

پلی از وسوسه و فاصله بی‌معنا بود

 

چشم بستم به تجسم که لبش بر لب من

تب جان کندنِ آن ماهی بی‌دریا بود

 

جوهر مردمکم بر قلم انگشتم

پوستش؛ دفتر اوراق سپیدش وا بود

 

چشم واکردم و دیدم که به من دوخته چشم

بود اینجا خطری و خطری اینجا بود

 

خواهش داغ من و کُرنش سرد تن او

نقطه‌ی ذوب یخ و تر شدن صحرا بود

 

دست‌ها بود کلافی که به هم بافته نرم

مارهای بهم آویخته نامش پا بود

 

ضربان نفسش پیچش آهی ناگاه

حبس، در روزنه‌ی آخر موسیقا* بود

 

سرخ بر شانه‌ی من خط بلندی انداخت

ریز لبخندی زد گفت فقط امضا بود

 

 

از : مهدی فرجی

 

* موسیقا/موسیقار. (معرب، اِ) یک نوع سازی که از نی‌های بزرگ و کوچک ترتیب داده‌اند. (ناظم الاطباء). همچنین پرنده‌ای افسانه‌ای که منقارش سوراخ‌های بسیار دارد و از آن سوراخ‌ها آوازهای گوناگون برمی‌آید.

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی