امروز :یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۷۲۶

بیا که روز بروزد! بیا که شب بشبد!

بیا که عشق و جنون، طرزِ تازه می‌طلبد

بیا صدام گرفته، دلم گرفته، هوا_

گرفته، درد گرفته، نفس گرفته، بیا

بیا، بیا، نود و هشت درصدم بغض است

که نیستی و خیابان قدم قدم بغض است

شبیهِ مرثیه‌ام، هر چه رج زدم بغض است

محرمم، صفرم، رفت و آمدم بغض است

دو روز پیش تو را زُل زدم، نبودی که

و بعد گریه شدم، گریه، در سرودی که_

نتی نداشت، صدایی نداشت، اصلاً هیچ

که نیستی و نمانده‌ست ردی از من هیچ

تو گم شدی! همه‌ی خاطراتِ من شاهد

سطورِ درهمِ مرگ و حیاتِ من شاهد

تو گم شدی، که گمم کردی و گمم کردند

میانِ این همه تقویم‌های بی‌لبخند

سکوت کردی و من نا امید از کلمات

چراغ دست گرفتم، به جست و جوی صدات.

از : سعید کریمی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی