امروز :سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۹۳۳

 

ما شکیبا بودیم .

و این است آن کلامی که ما را به تمامی

وصف تواند کرد …

 

ما شکیبا بودیم .

به شکیبایی ِ بشکه یی بر گذرگاهی نهاده ؛

که نظاره می کند با سکوتی درد انگیز

خالی شدن ِ سطلهای زباله را در انباره ی خویش

و انباشته شدن را

از انگیزه های مبتذل شادی ِ گربه گان و سگان ِ بی صاحب ِ کوی ،

و پوزه ی رهگذران را

که چون از کنارش می گذرند

به شتاب

در دست مالهایی از درون و برون بشکه پلشت تر

پنهان می شود .

 

ای محتضران

که امیدی وقیح

خون به رگهاتان می گرداند !

من از زوال سخن نمی گویم

[یا خود از شما ــ که فتح ِ زوال اید

و وحشت های قرنی چنین آلوده ی نامرادی و نامردی را

آن گونه به دنبال می کشید

که ماده سگی

بوی تند ِ ماچه گی اش را.] ــ

من از آن امید ِ بی هوده سخن می گویم

که مرگ ِ نجات بخش ِ شما را

به امروز و فردا می افکـَند :

« ــ مسافری که به انتظار و امیدش نشسته اید

از کجا که هم از نیمه ی راه

باز نگشته باشد ؟»

 

 

 

از : احمد شاملو

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی