امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

هر پنج فصل پیرهنت گرمسیر بود
پرواز هر پرنده ای از این مسیر بود

در سایه نگاه تو خورشید می شکفت
نسبت به چشم های تو دریا حقیر بود

مردی به آفتاب تو آمد کشان کشان
مردی که عشق در نظرش زمهریر بود

چیزی به جز هوای جوانی به سر نداشت
در چشم های آینه هر چند پیر بود

افتاده بود روی دو زانو خدای من
شیری به چنگ ماده غزالی اسیر بود

باران گیسوان تو در ریزش مدام
بر شانه های بی رمقش دل پذیر بود

مردی که هیچ بهره ای از عاشقی نبرد
وقتی سراغ چشم تو آمد که دیر بود

این ماجرای مرد زمین خورده تو بود
این ماجرای چشمه آب و کویر بود

 

 

از : خدابخش صفادل

 

 

ادامه مطلب
+

 

طوفان تر از همیشه به سمتم وزیده ای

مردی شکست خورده تر از من ندیده ای

 

از من مخواه راحت از اینجا گذر کنم

وقتی هزار پیله به دورم تنیده ای

 

یادم نرفته است همان ابتدای کار

گفتی چقدر دغدغه داری ، تکیده ای

 

ما سرنوشت مشترکی را قدم زدیم

مثل من از بهشت تو هم سیب چیده ای

 

این شعر را به چشم تو تقدیم می کنم

این دل سروده را که خودت آفریده ای

 

دارم به روزگار خودم غبطه می خورم

حالا که صاف و ساده مرا برگزیده ای

 

گاهی خیال می کنم اینجا نشسته ای

گاهی به روی زانوی من آرمیده ای

 

حتمن شگفت مانده ای ازکارهای من

دیوانه ای شبیه خودت را ندیده ای ؟

 

دیدم شبی به شکل کبوتر تو را به خواب

تا آمدم به سمت تو دیدم پریده ای

 

 

 

از : خدابخش صفادل

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی