امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

پرده ها را کشیده ام اما

شب به خانه درز کرده است

تکه های یک چراغ شکسته

نه

ستاره ها به پایم فرو می روند

رد خون را بگیر

از همین شعر می رسی به خیابان

به میدان

به ساعت

که عقربه هایش دقیق لنگ می زنند

می رسی به پای پدر

که گوشتش

راه را برای گلوله باز کرد

استخوانش بست

و پوستش

جای زخم را فراموش کرده است

مثل نام قبلی میدان

نام قبلی شهر…

رد خون را بگیر

می رسی به پای پدر

که از گلوله های مانده در تنش

فرار میکند

 

 

از : صبا کاظمیان

ادامه مطلب
+

 

*با جهانی عوض نخواهم کرد،هدیه ای را که از خداوند است*

آن که این جمله را برایم گفت زخمی آخرین پدافند است

 

در نگاهش پرنده ای انگار آرزوی رها شدن دارد

در دلش یک نفر پریشان است؛ سال ها می شود که دربند است

 

با دودستش گذشته هایش را می سپارد به دست چشمانم

می برد از میانمان او را (یا حسین)ی که روی سربند است

 

سرفه های مکررش یعنی : روح او با تنش نمی سازد

مثل ما از همین حوالی بود؛ فارق از هرچه پیش و پس وند است

 

خاطرم نیست شصت یا هفتاد! ؛ نمره ای که به عشق او دادند

با خودم فکر می کنم حالا نمره ی عاشقی من چند است؟!

 

خیسی شانه های شب کافی ست ، تا بدانی چقدر دلتنگ است

یادگار گذشته ای نزدیک ، بر لبانش اگرچه لبخند است

***

آن طرف تر پرنده ای پر زد، اشک من اتفاق شد افتاد

رفتنش ماجرای تلخی بود، گرچه از این که رفت خرسند است

 

با همین فرق ساده روحم را با قفس های خود می آزارم

دست هایش شکست بندش را… دست هایم هنوز پابند است…

 

 

 

 

از : رویا باقری

 

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی