امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

۱۹۴

 

ابری نیست

بادی نیست

می نشینم لب حوض :

گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب .

پاکی خوشه ی زیست .

 

مادرم ریحان می چیند .

نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هایی تر .

رستگاری نزدیک : لای گل های حیاط .

 

نور در کاسه ی مس چه نوازشها می ریزد !

نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد .

پشت لبخندی پنهان هر چیز .

روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره ی من پیداست .

چیزهایی هست که نمی دانم .

می دانم ، سبزه ای را بکنم خواد مـُـرد .

می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم .

راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم .

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت .

پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج .

پرم از سایه ی برگی در آب :

چه درونم تنهاست .

 

از : سهراب سپهری

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی