امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۰۵۹

 

آرزو می کنم تا در متروکه ترین صومعه ی دنیا ،

رو در روی معبد مقدس ،

به گیسوهای عروس پیر سوگند یاد کنم

که چند روز پیش در یکی از خیابان های شهر

در ایستگاه اتوبوس ،

یا روی یک صندلی سیاه ،

یا در سالن یک نمایش ،

یا در بازار کتاب ،

یک ستاره را دیدم

که لباس ِ زرد زنبورها را پوشیده بود !

چه می خواهم بگویم ؟

می خواهم بگویم ،

رنگ ها قادرند خواب را در چشمان ِ خواب ما بشکنند !

کدام رنگ ؟

رنگِ زرد ِ لباس ِ زنبورها که آن ستاره پوشیده بود !

باورش مشکل است !

ولی باور کن که من با آن ستاره

درباره ی باد و درختان ِ زیتون ،

دریا و سفر های دور دنیا ،

چتر و باران ها و زیبایی ِ رویایی چشم ها صحبت کردیم !

می بینی ؟

می بینی سلام گفتن به کسی که سلام را می فهمد ،

چقدر مشکل است !

 

 

از : حسین پناهی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی