امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۷۶۳

 

ارغوان !

شاخه ی همخون ِ جدا مانده ی من

آسمان ِ تو

چه رنگ است امروز ؟

آفتابی است هوا

یا گرفته است هنوز ؟

من

در این گوشه که از دنیا بیرون است

آسمانی به سرم نیست

از بهاران خبرم نیست

آنچه می بینم دیوار است …

آه ! این سخت ِ سیاه

آنچنان نزدیک است

که چو بر می کشم از سینه نفس

نفسم را بر می گرداند …

ره چنان بسته که پرواز ِ نگه

در همین یک قدمی می ماند !

کور سویی ز چراغی رنجور

قصه پرداز ِ شب ِ ظلمانی است

نفسم می گیرد

که هوا هم اینجا

زندانی است !

 

هر چه با من اینجاست

رنگ ِ رُخ باخته است

آفتابی هرگز

گوشه ی چشمی هم

بر فراموشی ِ این دخمه

نینداخته است ….

اندرین گوشه ی خاموش ِ فراموش شده

ــ کز دم ِ سردش هر شمعی خاموش شده ــ

یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد …

ازغوانم آنجاست !

ازغوانم تنهاست !

ارغوانم دارد می گرید !

چون دل من که چنین خون آلود

هر دم از دیده فرو می ریزد ….

.

.

.

.

تو بخوان نغمه ی نا خوانده ی من

ارغوان !

شاخه ی همخون ِ جدا مانده ی من ….

 

 

 

از : هوشنگ ابتهاج ( ه . الف سایه )

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی