هی پارس می کنند شب و روز در سرم
هی طعنه می زنند به اشعار دفترم
« این آب هندوانه به تو نان نمی دهد » :
دیروز با کنایه به من گفت مادرم
صد بار گفته اید چرا ول نمی کنید
خسته شدم … خدا… به شما چه که شاعرم
اصلا ً اگر نخواست کسی زندگی کند …
این روزها برای تو ای مرگ حاضرم
حتی بمیرم و غزلی تازه تر شوم
تا چشم دشمنان خودم را در آورم
گفتم که آدمند غزل گیرشان کنم
افسوس آدمند بلی !! خاک بر سرم
انکار می کنند مرا ، خنده دار نیست ؟
از هر جهت که فکر کنی از همه سرم
اما غزل ؛ به حاشیه رفتیم الغرض
من شاعرم همیشه ، کمی هم کبوترم
پرواز را بلد شده ام چند سال پیش
از ترس این جماعت نادان نمی پرم
شب توی شهر رسم کبوتر کشان که بود
سنگی یواش آمد و در گوشه ی پَرم…
از : محمد ارثی زاد