امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۶۷۶

 

هی پارس می کنند شب و روز در سرم

هی طعنه می زنند به اشعار دفترم

« این آب هندوانه به تو نان نمی دهد » :

دیروز با کنایه به من گفت مادرم

صد بار گفته اید چرا ول نمی کنید

خسته شدم … خدا… به شما چه که شاعرم

اصلا ً اگر نخواست کسی زندگی کند …

این روزها برای تو ای مرگ حاضرم

حتی بمیرم و غزلی تازه تر شوم

تا چشم دشمنان خودم را در آورم

 

گفتم که آدمند غزل گیرشان کنم

افسوس آدمند بلی !! خاک بر سرم

انکار می کنند مرا ، خنده دار نیست ؟

از هر جهت که فکر کنی از همه سرم

اما غزل ؛ به حاشیه رفتیم الغرض

من شاعرم همیشه ، کمی هم کبوترم

پرواز را بلد شده ام چند سال پیش

از ترس این جماعت نادان نمی پرم

شب توی شهر رسم کبوتر کشان که بود

سنگی یواش آمد و در گوشه ی پَرم…

 

از : محمد ارثی زاد

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی