امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۷۱۵

خودم را به فروش گذاشته ام

چوب حراج زده ام به رویاهایم

کسی بیاید مرا بخرد

برنگرداند …

رودخانه ای درسرم دارم

پر از قرل آلای دیوانه

خواب هایی

که خواب شان را حتی کسی ندیده …

درخت انگوری درسینه دارم

مست …

سر از شانه هایم درآورده

دختران همسایه از انگورهایش می چینند …

چند تا کلمه دارم

که بیشترشان دوستت دارم است

چند شعر

که هنوز جایی نخوانده ام …

و چتری که هیچ بارانی بغلش نکرده

در سرم رویاهای زیادی دارم

اتاقی کوچک

و یک تنهایی بزرگ

آنقدر بزرگ

که همه ی اینها را درخود گم کرده است …

از : جلیل صفربیگی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی