چقدر گفتم
برای آدمهای تویِ فیلم، گریه نکن مادرِ من!
کارگردان به ما میخندد.
نشنیدی آخرین جمله ی فیلم را؟
ـ «این کوچه بُن بست نیست
آخرِ این کوچه، دریاست!»
چرا گریه میکنم؟؟
چرا گریه نکنم؟ تو که نمیدانی!
اشکم را پاک کن، دستم را بگیر
امّا بگو کجا برویم؟
کجا برویم از دِهی که دریا فتحش کرد؟
سرم را بچسبان به سینه ات
که خوابِ بدی دیدهام
نگو که خواب گریه ندارد، دارد!
دریایی از جیوه در برابرِ من بود
همزادِ خونسَردم داشت در آن دست و پا میزد
و ما نمیدانستیم از غرقشدن فرار کنیم یا از صیّادان…
بغلم کن، نجاتم بده
گریه نکن، قول بده
تو را به خدا، در نمازِ فردا صبح ات
دیگر برای سیاستمداران دعا نکن مادرِ من!
خدا به ما میخندد…
از : محمدجواد آسمان