امروز :شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

اینگونه غریبانه

برای چه دوست دارمت تو را … ؟!!

وقتی که فاصله …

وقتی که کوتاهترین فاصله میان ما

می رسد به آنسوی آسمان …..

 

 

از : م . محمدی مهر

 

 

 

نمی دانم …

من هرگز طبیعی دان خوبی نبودم !

طبیعی است که فراموش نمی شوی ؟!

 

 

از : م . محمدی مهر

 

 

ببین

به جایی رسیده ام که

فرقی نمی کند

اشک هایم

از غم است یا شادی ……..

 

 

از : م . محمدی مهر

 

 

نمی دانم خدا

عشق را

با تو آفرید

یا تورا

با عشق

؟!

 

 

از : م . محمدی مهر

 

 

 

با این همه فاصله …

زمزمه ی آخرین شعرم را چگونه خواهی شنید ؟

برق اشک را در چشمانم چگونه خواهی دید ؟

تپش تند نبضم را چگونه خواهی فهمید ؟

 

با این همه فاصله …

مرگ چه نزدیک است !

 

 

از : م . محمدی مهر

 

 

کجا را بگردم تا پیدایت کنم
ای گم شده ی همیشه ی من !

وقتی که از روز اول تو را نداشته ام
از کجا بدانم که تو گمشده ای یا من !

چه کسی ما را پیدا خواهد کرد ؟
چه کسی هر دوی ما را از این تنهایی رها خواهد ساخت ؟!

 

 

 

از : م . محمدی مهر

 

 

همین ساعت که تکان نمی خورد از وقتی که رفتی !
همین پنجره ی رو به کوچه با جای قدمهایت !
همین در که مرا از تو جدا کرد !
همین اتاق که …… تنهایم !
.
.
.
.
همین دنیا چقدر زیبا می شود
وقتی که
بیایی !

 

 

از : م . محمدی مهر

 

 

فاصله
یا
تو
چه فرقی می کند ؟
هر دو مرا یاد یک چیز می اندازند
تنهایی ………

 

 

از : م . محمدی مهر

 

 

 

او لطف …. او نگاه
من تشنه ای به راه
او عشق …. او پرید
من مانده ام به جا ……

 

 

از : م . محمدی مهر

 

 

تب کرده ام انگار

مادرم بالای سرم نشسته ….

دستمال را به چشمانم می کشد و

به پیشانی ام می گذارد !

 

 

از : م . محمدی مهر

 

 

می ترسم !

سالهاست اسیر نگاهت هستم ….

می ترسم

از آزادی …

 

 

از : م . محمدی مهر

 

 

 

همه ی مردم

سر به سنگ می گذارند

تا کسی را پرستش کرده باشند ….

بیا !

می خواهم سرم را روی سینه ات بگذارم ….

 

 

از : م. محمدی مهر

 

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی