او خودش یک خانه ساخت،
پیاش را،
سنگهایش را،
دیوارهایش را،
سقف بالا سرش را،
دود و دودکشش را،
چشمانداز از پنجرهاش را،
او خودش یک باغ را ایجاد کرد،
پرچینش را،
آویشنش را،
کرم خاکیاش را،
ژالهٔ شبانگاهش را،
او سهمش را از آسمان برید.
و باغ را در این آسمان پوشاند،
و خانه را در باغ،
و همهٔ اینها را در دستمالی جمع کرد،
و یبرون رفت
تنها مثل یک روباه قطبی
در سرمای
باران
بیپایان
در جهان.
از : میروسلاو هولوب
ترجمه از : سیداحمد نادمی
- شاعران خارجی, شعر
- ۱۰ بهمن ۱۴۰۰
با دندانهایی چون موش
باران خرد خرد سنگ را میجود.
جلوهی درختان در میان شهر
چونان پیامبران است.
شاید هقهق گریستن ِ
عفریتههای هولناک تاریکی است،
شاید خندهی خاموششدهی گلهای آن دوردست،
در باغ است،
که میکوشد سل را درمان کند
با خشخش خود.
شاید زمزمهی تقدس ِ
خشکسالی
در زیر هر پوششی است.
زمانی ناگفتنی
هنگامی که صدای بلندگوها پرحرفی میکند
و شعرها
ساخته از کلمات نیستند
بلکه از قطرهها.
از : میروسلاو هولوب
ترجمه از : حمزه موسویپور
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۷ خرداد ۱۳۹۴