امروز :سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

فراموش می شوم

راحت تر از ردپایی بر برف

که زیر برفی تازه دفن می شود

راحت تر از خاطره ی عطر گیجی در هوا

که با رهگذری تازه از کنارت رد می شود

و راحت تر از آنکه فکر کنی

فراموش می شوم

 

 

و چقدر دروغ گفتن در پاییز راحت است !

وقتی یادت نمی آید

کدام یکشنبه عاشق ترین زن دنیا بودم

و کدام یکشنبه پیراهنت آنقدر آبی بود

 

 

یادت نمی آید

و سال هاست کنار همین شعر ایستاده ام

و هی به ساعتی نگاه می کنم که عقربه هایش

درست روی شش از کار افتاده اند

 

( یادم نبود

 پاییز فصلی است

 که تمام درختان خواب آن را دیده اند  )

 

اینجا کجاست ،

کدام روزِ کدام سال است ،

من کی ام ؟

من حتی نام خودم را فراموش کرده ام

می ترسم یکی بیاید و

با اولین اسمی که صدا می زند لیلا شوم

می ترسم

پیراهن آبی پوشیده باشد

و یادش نباشد دیگر

« چنانکه افتد و دانی » برای من دیر است

و آنوقت

با عریانی پیرم چه خواهی کرد ؟

اگر فراموش کرده باشی قرارهایمان را

فراموش کرده ایم .

 

 

از : لیلا کردبچه

 

 

 

پدر مرده است

و جا دکمه های پیراهنش سال هاست

سوراخ هایی بی مصرفند

-  بیچاره زنانی که دوستش داشتند

مرد همسایه مرده است

و برادرش بالای سر جنازه ی پدرم نی می زند

بیچاره من

که صدای نی از میله های پنجره ام رد می شود –

عمو مرده است

و کاش روی سنگ قبرش می نوشتند

چقدر نی زن گمنامی بود

- دیگر بغض هایم را در کدام گوشه پنهان

و پشت کدام پرده آرام تر گریه خواهم کرد ؟ -

پدر مرده است

مرد همسایه مرده است

عمو مرده است

و ما مرده ایم و نمی دانیم

صدای نی

بیهوده در گوشی که دیگر نمی شنود

پیچیده است

مرده ایم و نمی دانیم

آنکه آخرین دکمه های زندگی مان را باز می کند

به هماغوشی مان نیامده ست

 

 

از : لیلا کردبچه

 

 

” یک حرف تازه “

چهاردهمین نشست ماهانه ی کانون شعر و ترانه

زمان : سه شنبه بیست و ششم خرداد ماه نود چهار (۹۴/۰۳/۲۶) – ساعت : ۱۶:۴۰ الی ۲۰:۰۰

مکان : بالاتر از میدان ولیعصر (عج) – خیابان سیدجمال الدین اسدآبادی (یوسف آباد) – کوچه نوزدهم – بوستان شفق – فرهنگسرای شفق

با حضور : لیلا کردبچه، امید صباغ نو و … جمعی از اهالی ادبیات

 

مرگ

تنها دری است

که تا به تو فکر می کنم باز می شود

این را درست روزی دانستم

که از خانه ای که در آن نبودی بدم آمد

و بعد از آن به هر دری زدم عزرائیل پشتش بود

و بعد از آن

طناب یعنی اتفاقی که نمی افتد را

به کدام درخت بیاویزم

و تیغ

یعنی این تویی که هنوز در رگ هایم جریان داری

 

 

مرگ

چیزی شبیه دست های من است

که حتی با ده انگشت نمی توانند

یک ذره از گرمی دست های تو را نگه دارند

چیزی شبیه صدایم

که هربار دوستت داشتم

تارهای صوتی ام را عنکبوت ها تنیده بودند

و چیزی شبیه خودم

که سپیدی موهایم تنها کفن را یادت می آورد

و سپیدی کاغذهایم

و سپیدی شعرهایم

و سپیدی تارهایی که سقف دهانم را

برای میهمانی خداحافظی غمگینی آذین بسته اند

 

عنکبوت ها می دانند

مرگ دری نیست

که روی لولاهایش بشود لانه ساخت

می دانند و

به سمت قلبم سرازیر می شوند

همانجا که هربار می تپید

تو شبیه شعر تازه ای از دهانم بیرون می آمدی

که سطرها و واژه هایش را تنها

مردگان می فهمیدند

که ردیف هایش را

قطعه هایش را

 

و گور تنها خانه ای است

که از نبودن تو در آن

دلم

نمی گیرد

 

 

از : لیلا کردبچه

 

 

 

این شعر را همین حالا بخوان

وگرنه بعدها باورت نمی شود

هنگام سرودنش چگونه دیوانه وار عاشقت بودم

 

 

همین حالا بخوان

این شعر را که ساختار محکمی ندارد

و مثل شانه های تو هربار گریه می کنم می لرزد

 

 

هربار گریه می کنم

.

.

.

.

.

.

.

و پیراهن هیچ فصلی خیس تر از بهاری نخواهد بود

که عاشقت شدم

 

 

از : لیلا کردبچه

 

ادامه مطلب
+

 

گاهی

کسی که از دور شبیه نقطه‌ای‌ست

خواب ایستگاه‌های متروک را برمی‌آشوبد

چشمان‌ات را می‌بندی و خیره می‌شوی

به وسعتی سیاه

که در چمدان کوچک مردی جا شده است

هیس!

صدایی که نمی‌شنوید

صدای پای کسی‌ست

که روزی تمام ایستگاه‌های جهان را

کنار همین شعر جاگذاشت

کنار زنی که هنوز کشیده‌ی انگشتان‌اش را

به دوردست‌ها نشان می‌دهد

به نقطه‌ای که گاهی از دور

شبیه کسی‌ست

 

 

 

از : لیلا کردبچه

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی