امروز :چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

بی تو مهتاب شبی… نه ….. شب بارانی بود

رشت، آبستن یک گریه ی طو لانی بود

 

راه می رفتم و هی خون جگر میخوردم

در سرم فکر و خیالی که نمیدانی بود

 

لشکر چادر تو خانه خرابی ها کرد

چادرت چشمه ای از دوره ی ساسانی بود

 

آه در یاب مرا دلبر بارانی من

ای که معماری ابروی تو گیلانی بود

 

توبه ها کردم و افسوس نمیدانستم

آخرین مرحله ی کفر، مسلمانی بود

 

همه ی مصر به دنبال زلیخا بودند

حیف، دیوانه ی یک برده ی کنعانی بود

 

 

 

از : مرتضی عابدپور لنگرودی

 

ادامه مطلب
+

میان ابرو و چشم توگیر و داری بود

من این میانه شدم کشته این چه کاری بود

 

تو بی وفا واجل در قفا و من بیمار

بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود

 

مرا ز حلقه ی عشاق خود نمیراندی

اگر به نزد توام قدر و اعتباری بود

 

در آفتاب جمال تو زلف شبگردت

دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود

 

به هر کجا که ببستیم باختیم ز جهل

قمار جهل نمودیم و خوش قماری بود

 

تمدن آتشی افروخت در جهان که بسوخت

زعهد مهر و وفا هرچه یادگاری بود

 

بنای این مدنیت به باد می‌دادم

اگر به دست من از چرخ اختیاری بود

 

میئی خوریم به باغی نهان ز چشم رقیب

اگر تو بودی و من بودم و بهاری بود

 

 

 

از : ملک الشعرا بهار

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی