امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

سال آینده خسته و اخمو

سال آینده خنده کم دارد

سال آینده جنگلی خشک است

که درخت و پرنده کم دارد

سال آینده سال غمگینی ست

که دلش را به هیچ خوش کرده

سال در یک گذشته چسبیده

پای قرص رونده کم دارد

سال تحویل ما به چوبه ی دار

سال تحویل ما به زندانبان

سیصد و شصت و پنج تا شاعر

سیصد و شصت و پنج تا زندان

سیصد و شصت و پنج تا رویا

کهنه و خسته و بلاتکلیف

سال رویای در به در مانده

گوشه ای از حقارت میدان

سال انبوه چشم ها خاموش

سال انبوه دست ها تنها

سال پست دروغگوی کثیف

“راستی” لال و بی صدا تنها

سال آغاز راه رنج شدن ِ

عاشقانی که عشقشان دور ست

سال تقلیل ما به یکدیگر

سیصد و شصت و پنج تا تنها

سبزه ها را نچین ستاره ی من!

وحشت و رنج و دردسر کم نیست

در دل ازدحام خاموششان

ترس تنهایی و خطر کم نیست

سیصد و شصت و پنج تا عابر

در مسیر عبور می میرند

توی این راه تا ابد هموار!!!

تیغ تیز و لب تبر کم نیست!

سال آینده عشق بیمار است

عشق بیمار، شین نمی خواهد!

سفره مان لب به لب پر از “خ” بود

سفره ی ما که سین نمی خواهد

خون و خاک و خزان و خط خوردن

خار و خاشاک و خواری جنگل

اشرف راه های بی برگشت!

پای دل کنده مین نمی خواهد!

از سر خط که جنگلی سبز است

تا ته شعرهای گیلانی

آسمان جهان ما ابری ست

ابر بی هیچ اشک و بارانی!

سال آینده سال پر شوری ست

سال جنگ و جدال و خون بازی

سال تبدیل ما به اعدامی

سال تبدیل ما به زندانی

من پر از بغض کهنه ام دیوار!

از تو یک گوش امن می خواهم

می روم سر به نیست تر بشوم

از تو پاپوش امن می خواهم

سیصد و شصت و پنج تا جانی

در جهان یکه تاز و همدستند

اشرف سال بعد هم تنهاست

از تو آغوش امن می خواهم…

از : اشرف گیلانی

ادامه مطلب
+

عید که آمد

فکری برای آسمان تو خواهم کرد

یادم باشد

روزهای آخر اسفند

دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم

و گلدانی کنار ماهت بگذارم

 

زندگی که همیشه اینجور پیچ و تاب نخواهد داشت

بد نیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی

بایستی کنار پنجره

و با درخت و باغچه صحبت کنی

 

پنهان نمی کنم

که پیش از این سطرها

“دوستت دارم” را می خواستم بنویسم

حالا کمی صبر کن

بهار که آمد

فکری برای آسمان تو

و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد …

 

 

 

از : حافظ موسوی

 

 

 

ادامه مطلب
+

 

سوال: «عید رسیده؟» جواب: «اینجا نه»!
بهار آمده امسال خانه ی ما؟ نه!
چهار فصل پیاپی، اگر زمستان شد
یخ قدیمی این فصل می شود وا ؟ نه!
بدون تو همه ی سال برف بوده؟ بله!
تمام هم شده یک لحظه فصل سرما؟ نه!
بدون موج نگاهت، جهان (که یک ماهی ست)
رسیده است به آغوش گرم دریا؟ نه!
تمام زلزله ها لرزه نبودن توست
و هیچ بعد تو آرام بوده دنیا؟ نه!
تو ماه صفحه ی نقاشی جهان بودی
درون صفحه ببین ماه مانده حالا؟ نه!
اگر چه داخل تقویم ها نوشته بهار
بهار می رسد از راه، بی تو آقا؟ نه!
بیا و پس تو خودت از خدا بخواه، که داد ـ
جواب خواهش ما را همیشه او با: نه!
خودت بگو به خدا که به چشم یک عاشق
بهار، فصل قشنگی ست، بی تو اما نه.

 

 

از : مهدی زارعی

 

 

ادامه مطلب
+

 

صبح

شوری ِ ابعاد عید

ذایقه را سایه کرد ….

 

 

از : سهراب سپهری

 

 

 

خوب من ! بی بهانه باور کن بی تو اینجا بهار خوبی نیست

من بمانم تو رفتنی باشی؟ این که اصلا قرار خوبی نیست!

 

عید امسال تنگ می چسبم به تن مهربان تنهایی

بی تو تکرار می کنم با خود : دل سیاستمدار خوبی نیست!

 

تو بخند و بخند و باز بخند، جای این اشک ها که می ریزم

خوب شد که تو زود فهمیدی گریه راه فرار خوبی نیست

 

قبر این مردگان خاک آلود التماسی ست از سر اجبار

که خدا هفت بار فرمودند : مرگ، گشت و گذار خوبی نیست!

 

دست کم روزهای آخر را اندکی عاشقانه تر طی کن

تا توانی دلی بدست آور، دل شکستن که کار خوبی نیست!

 

 

از : سیما نوذری

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی