من بی سر و بیپای توام دستم گیر
بی سر و سامان تو شد شانه ی سر خورده ی من
رنگ بزن بر لب این خنده ی دل مرده ی من
ساکت تنهایی من حرف بزن با شب من
شور تماشایی من شعر بخوان با لب من
بغض منی آه منی حسرت دلخواه منی
دوری و دلتنگ توام زخمی و همراه منی
من غم پنهان توام حال پریشان توام
پلک بزن تا بپرم مستی چشمان توام
جان منو جهان من فقط تو هستی
قرار بی زمان من فقط تو هستی
شروع ناگهان من فقط تو هستی
دلیل گریه ی منی عذاب من نه
پر از شنیدن منی جواب من نه
تو روی دیگر منی نقاب من نه
نیست در اقلیم کسی این همه بی هم نفسی
بی همگان منتظرم تا تو به دادم برسی
عصر غم انگیز توام حوصله کن ابر مرا
عاشق یک ریز توام معجزه کن صبر مرا
بند زده پای مرا گیسوی زنجیری تو
میکشدم میکشدم لحظه ی دلگیری تو
جان منو جهان من فقط تو هستی
قرار بی زمان من فقط تو هستی
شروع ناگهان من فقط تو هستی
دلیل گریه ی منی عذاب من نه
پر از شنیدن منی جواب من نه
تو روی دیگر منی نقاب من نه
از : حسین غیاثی
روزگار من و مویش به پریشانی رفت
یک شب آرام رسید یک شب بارانی رفت
یک شب آمد من مجنون به جنون افتادم
دل دیوانه ی خود را به نگاهش دادم
چشم بستم دل مجنون پی لیلا برگشت
چشم بستم که دلم سمت تماشا برگشت
زلف یک خاطره در باد پریشان میرفت
دل دیوانه پی اش دست به دامان میرفت
میروم گریه کنم باز دمی را در خود
میروم غرق کنم کوه غمی را در خود
میروم باز میان همه ی رفتن ها
باز هم میروم از شهر تو اما تنها
داغ فرهاد به دل دارم و دلدارم نیست
دل گرفتار همان دل که گرفتارم نیست
یک نظر دیدم و یک عمر پی یک نظرم
من دیوانه به زنجیر تو دیوانه ترم
میروم گریه کنم باز دمی را در خود
میروم غرق کنم کوه غمی را در خود
میروم باز میان همه ی رفتن ها
باز هم میروم از شهر تو اما تنها
از : احمد امیرخلیلی
مجنون و پریشان توام دستم گیر
سرگشته و حیران توام دستم گیر
هر بی سر و پای دستگیری دارد
من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدن
از تو میخواهم از این هم با تو تنهاتر شدن
از تو میخواهم خودت را مثل باران از بهار
از تو میخواهم قرار روزهای بیقرار
هیچکس در من جونم را به تو باور نکرد
هیچکس حال من دیوانه را بهتر نکرد
ای که از تو باز هم زلف پریشان خواستم
من برای شهر دلتنگی باران خواستم
من همانم که اگر مستم تویی در ساغرم
من از آنی که تو در من ساختی ویرانترم
من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدن
از تو میخواهم از این هم با تو تنهاتر شدن
از : احمد امیرخلیلی
من تفنگی شدهام رو به نبودنهایت
رو به یک پنجره در جمعیتِ تنهایت
فکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنم
بیهوا بین دو ابروی تو شلیک کنم
خندههای تو مرا باز از این فاصله کشت
قهر نه، دوری تو قلبِ مرا بیگله کشت
موجِ موهای بلند تو مرا غرق نکرد
حسم از سردی این بیخبری فرق نکرد
از دلم دور شدی فکرِ تو امد به سرم
خواب میبینمت از خواب نباید بپرم
خوابِ پروازِ تو با نامهی خیسی در مشت
تو نباشی غمِ این عصر مرا خواهد کشت
عصر تلخی که بهجز خاطرهای قرمز نیست
عصری تلخی که بهجز ترسِ خداحافظ نیست
یک دو راهیست که از گریه به دریا برسم
به تو تنها برسم یا به تو تنها برسم
خندههای تو مرا باز از این فاصله کشت
قهر نه، دوری تو قلب مرا بیگله کشت
موجِ موهای بلند تو مرا غرق نکرد
حسم از سردی این بیخبری فرق نکرد
از : حسین غیاثی