دلم تنگ است ،
دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت ازکوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است
نمی دانم
چرا در قلب من
پاییز
طولانی است
از : ناشناس
روزی به این نتیجه رسیدم که مرده ام
از کوچک و بزرگ شنیدم که مرده ام
جاخوردم ، آنچنان که دلم ذره ذره شد
با ترس و لرز نعره کشیدم که مرده ام
یک اتفاق خوب بود که منجر به مرگ شد
بعد از وقوع حادثه دیدم که مرده ام
مـَردم سیاه بر تنشان کرده اند و من
فهمیدم از لباس سفیدم که مرده ام
یک عده گفته اند که تو خواب دیده ای
با این حساب فرض کنیدم که مرده ام
از : ناشناس
هر کس که تو را خدای خود پندارد
کفرش به کنار ، عجب خدایی دارد
از : ناشناس
ز بستر نیمه شب بر خیز و اشکی ریز بر دامن
که با اشک شبت خاموش گردد شعله ی نارم
به جز نومیدی از عفوم ، ببخشم هر گناهی را
امید آور ، امید آور که من از یاس بیزارم
عذاب و عفو باشد هر دو تحت اختیار من
توان سوزانمت اما به بخشیدن سزاوارم
تو دائم غافل و من آنی از تو نیستم غافل
تو خواب و من ز لطف و مرحمت پیوسته بیدارم
به بازار محبت اشک باشد بهترین کالا
که هر یک قطره را به یک بحر رحمت خریدارم
از : ناشناس
چه نا برابر است ، جنگ ِ من و تو
قبول ندارم
به جنگ آمده ای و تیغ عشق آوردی
حساب نکردی که من
به جز تو
هیچ ندارم ؟
از : ناشناس