امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

می چکد قطره قطره تدبیرم

روی میز کثیف تحریرم

لای کاغذ مچاله ها له شد

خط خطی های ذهن درگیرم

 

می نویسم تمام خویشم را

توی یک متن مضحک غمگین

مثل حرکات دلقکی قوزی

روی سن با شمایلی رنگین

 

خسته از جملا های تکراری

خسته از (روزها چه غمگینند)

توی شهری که چشم ها سردند

کورهایش چقدر خوش بینند!

 

مثل دل کورهای روشنفکر

حال و روز مزخرفی دارم

پشت جلب توجهی غمگین

مثلا یأس فلسفی دارم

 

لای قانون علیت گیجم

علت اینکه واقعا بودم

کاش هرگز نبسته بود آنشب

حجم آن نطفه ای که من بودم!

 

میز می زد مدام توی سرم

اینکه بودن برای چه؟چه؟چه بود؟

ومن امروز فکر می کردم

پشت سردرد های نیچه چه بود؟

 

انتحاری ضمیمه خواهد شد

لای پرونده ای که من دارم

من خودم یک گناه هستم که

سعی در تبرئه شدن دارم

 

تبرئه توی دادگاهی که

هیچ کس جز خدات شاهد نیست

شاهدی که مقصر عینیست

به خدا اعتراض وارد نیست…؟!

 

 

 

از : زنده یاد ساناز بهشتی

 

 

ادامه مطلب
+

 

توی دالانی از سکوت و هراس

پشت دیوارهای دلتنگی

می کشم انتظارو میکشدم

بین یک مشت آدم سنگی

 

در اتاقی که فقر می چکد از

سقف و دیوار سرد و نمناکش

پدر و منقلی که می سوزد

مادر و چشم های غمناکش

 

پشت در حاجی شکم گنده

آمده هی نزول می خواهد

انکاحُ…چه سنت تلخی

که مرا جای پول می خواهد

 

***

 

مثل یک پیچ هرز می لولم

توی سوراخ آرزوهایم

می شوم یک پرنسس خوشبخت

در دل کاخ آرزوهایم

 

و تو یک شاهزاده مغرور

می رسیدی سوار کالسکه

می شدی محو رقص من در نور

توی شبهای جشن بالماسکه

 

مشت می کوبم از درون به سرم

هی لگد می زنم به بخت دلم

می روم از تویی که آویزان

شده ای روی بند رخت دلم

 

گور بابای عشق ، می خندم

به تو و اشک های غمگینم

به تو و التماس های دلم

به تو و خاطرات شیرینم

 

عشق یعنی حساب بانکی ِ پـُر

فقر را با نزول بلعیدن

عشق یعنی سیبیل حاج آقا

روی لبهات وقت بوسیدن . . .

 

 

از : زنده یاد ساناز بهشتی

 

 

ادامه مطلب
+

 

 

وقتی نگاهم می کند بادام چشمت

دل را به یغما می بری با ، دام چشمت

 

تو قطره قطره می چکانی از نگاهت

من جرعه جرعه می خورم از جام چشمت

 

چون ماهی بیتاب ِ یک تالاب شیرین

غرقم  درون برکه ی آرام  چشمت

 

زیبا ترین تندیس شعرم ، وصف رویت

سرکش ترین اسب غرورم ، رام چشمت

 

انگار بر من وحی نازل کرده خورشید

وقتی به چشمم می رسد پیغام چشمت

 

محکوم تبعیدم به شهر دور عشقت

طبق همین قانون استعلام چشمت

 

 

 

از : زنده یاد ساناز بهشتی

 

 

ادامه مطلب
+

درس خواندن چقدر غمگین است

بغض در متن انگلیسی که…

درک مفهوم های بی معنی

خواندن صفحه های خیسی که…

درس خواندن چقدر دلگیر است

در اتاقی که از تو خسته شده

گوش دادن به تیک تاک زمان

زل زدن به کتاب بسته شده

حمل کپسول کوچکی با خود

زنده ماندن به زور اکسی‍ژن

اشتباهی همیشگی در تو

جا به جایی مضحک یک ژن

ارتباطی همیشگی با مرگ

خشکی سرفه های گاه به گاه

بی دویدن نفس نفس در خود

وحشت از پله های دانشگاه

شرمگین از حضور از بودن

از نگاه ترحم آمیز ِ …

ترس از عشق و دل سپردن ها

زنده ماندن بدون انگیزه

سرنوشتم لطیفه ی تلخی ست

اشتباهی که اتفاقی شد

بین خط های عشق و زندگی ام

مرگ من نقطه ی تلاقی شد

از : ساناز بهشتی

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی