قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد
نه، هیچ اتفاقی نمی افتد
روزها
همان طور به روودِ شب می ریزند
که شب ها
به سپیده ی روز…
نه پرده ای
به ناگهان کشیده می شود
نه سرانگشت شاخه ای
به هوای ماه می جنبد
نه تو
از راه می رسی!
*
قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد
مثلن این که:
تو با شاخه ای گل سرخ در دست هات
از راه برسی و …!
نه،
عین روز روشن است،
تو رفته ای بازنگردی
و من
مانده ام پشت این همه کاغذسیاه
تا هر لحظه
به اتفاق خاصی که قرار نیست بیفتد
فکر کنم!
از : رضا کاظمی
دل کندن از تو راحت نیست
وقتی نگاهم داشته ای با چشم هات؛
مثل حکایت یک قطار و یک مُرتاض!
از : رضا کاظمی
رفته ای
و من هر روز
به موریانه هایی فکر می کنم
که آهسته و آرام
گوشه های خیالم را می جوند .
تا بی “خیال” نشده ام
برگرد !
از : رضا کاظمی
بهار
و این همه دلتنگی ؟!
نه ،
شاید فرشته ای
فصل ها را به اشتباه
ورق زده باشد !
از : رضا کاظمی