امروز :شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

نه

دیگر چنان پُر شور

دوستت نمی‌دارم

چرا که تابش زیبایی‌ات

برای من نیست

در تو

رنج‌های گذشته‌ام را

دوست می‌دارم

و جوانیِ از دست‌رفته‌ام را

 

هرچند گه‌گاه

نگاهْ مبهوت می‌دارم به چشمانت

آرام

و نهفته

مُدام با خود سخن ساز می‌کنم

اما نه با تو

که با قلب خود می‌گشایم

رازناکیِ سینه را

 

در سیمایت

سیمای دیگری را می‌جویم

در لب‌هایت

لب‌هایی که دیری‌ست خاموشند

و در چشمانت

آتشِ مرده‌ی چشمانی دیگر را.

 

 

 

از : میخائیل لرمانتوف

ترجمه از : حمیدرضا آتش برآب

 

شبان‌گاه

بر سینه‌ی صخره‌ای عظیم

ابرکِ طلایی

اتراق کرد

سحرگاه

شتابان و رقصان

به اوجِ لاجورد روانه شد

ردّ ِ نمناکی اما

به پیشانیِ صخره‌ی تنها

بر جای مانده‌است

اکنون

صخره

به اندیشه‌ای ژرف غوطه می­‌خورَد

و می­‌گِرید آهسته

به پهنای دشت.

 

 

از : میخاییل لرمانتاف

ترجمه از : حمیدرضا آتش برآب

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی