ای جان و جهان، جان و جهان گم کردم
ای ماه، زمین و آسمان گم کردم
می بر کف من منه، بنه بر دهنم
کز مستی تو راه دهان گم کردم
از : مولانا جلال الدین بلخی
چون جان تو می ستانی ، چون شکّر است مُردن
بـا تــو زجـان شـیـریـن شـیـریـن تـر اسـت مـُـردن
بــردار ایــن طـبـق را زیــرا خـلـیـل حـق را
باغ است و آب حیوان گر آذر است مـُـردن
ایـن سـر نـشـان ِ مـُـردن وان سـر نـشـان ِ زادن
زان سر کسی نمیرد ، نی زین سر است مردن
بگذار جسم و جان شو ، رقصان بدان جهان شو
مـگـریـز ، اگـرچه حالی شور و شر اسـت مـُـردن
والله به ذات پاکش نـُـه چرخ گشت خاکش
با قند وصل همـچون حلوا گــر است مـُـردن
از جان چرا گریزیم ، جان است جان سپردن
وز کـان چـرا گریـزیم ، کــان ِ زر است مـُـردن
چون زیـن قـفس بـرستی در گـلشن است مسکـن
چون این صدف شکستی ، چون گوهر است مردن
چـون حق تـو را بـخواند ، سوی خـودت کـشاند
چون جنت است رفتن ، چون کوثر است مردن
مرگ آیینه است و حسنت در آیینه در آمد
آیـینه بـر بـگوید خوش مـنـظر است مـُـردن
گر مومنی و شیرین ، هم مومن است مرگت
گــر کـافـری و تـلخی هـم کـافر اسـت مـُـردن
گـر یـوسفی و خـوبی ، آیینـه ات چنـان است
ور نی در آن نمایش ، هم مضطر است مردن
خامش که خوش زبانی ، چون خضر ، جاودانی
کــز آب زنــدگـانی کــور و کــر اسـت مــُـردن
از : مــولانـا
چیزی مگو که گنج نهانی خریده ام
جان داده ام ولیک جهانی خریده ام
رویم چو زرگر است ازو این سخن شنو
دادم قراضه ی زر و کانی خریده ام
از چشم ِ تُرک دوست چه تیری که خورده ام
وز طاق ابروش چه کمانی خریده ام
با خلق بسته بسته بگویم من این حدیث
با کس نگویم این ز فلانی خریده ام
هر چند بی زبان شده بودم چو ماهیی
دیدم شکر لبی و زبانی خریده ام
ناگاه چون درخت برُستم میان باغ
زان باغ بی نشانه نشانی خریده ام
گفتم میان باغ ، خود آن را میانه نیست
لیک از میان ِ نیست میانی خریده ام
کردم قـِـران به مفخر تبریز شمس دین
بیرون ز هر دو قرن قرانی خریده ام
از : مولانا
ساقی جان در قدح دوش اگر درد ریخت
دردی ساقی ما جمله صفا در صفاست
از : مولانا
من اگر مستم اگر هشیارم
بنده چشم خوش آن یارم
بی خیال رخ آن جان جهان
از خود و جان و جهان بیزارم
بنده صورت آنم که ازو
روز و شب در گل و در گلزارم
بت من گفت منم جان بتان
گفتم این است بتا اقرارم
گفتمش هر چه بسوزی تو زمن
دود عشق تو بود آثارم
از : مولانا