امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

می‌رسی اخم می‌کنی که چرا : باز بوی سپند می‌آید؟

چه کنم؟ با وجود اینهمه چشم، به وجودت گزند می‌آید

به جنون می‌کشد سر و کارم؛ کوچه از جیک جیک لبریز است

می‌رسی و زبان گنجشکان با ورود تو بند می‌آید

می‌رسی مثل سرو در رفتار ،چشم‌ها خیره می‌شوند؛ انگار

که به جنگ قبیله‌ی قاجار لطفعلیخان زند می‌آید

می رسی و هوای فروردین ،جای باران گلاب می‌بارد

از هوای گرفته‌ی اسفند ، برف نه؛ حبّه قند می‌آید

باز زیبایی جهان کم شد، باز تقصیر توست می‌بخشی

بارها گفته‌اند اهل نظر به تو موی بلند می آید

دست‌های تو را که می‌گیرم، دست وقتی که می‌کشی از من

بر لب پاسبان و دستفروش بازهم نیشخند می‌آید

احتمالاً دوباره شاعرکی آمده شهرمان غزل خوانده

که به چشمت یکی دوماهی هست شعر من ناپسند می‌آید

از : آرش شفاعی

ادامه مطلب
+

 

فکر ها علیل، ذکرها عبث

اوج ها به قدر سقف یک قفس

پای ما مسافر است

جاده ها ولی

به مقصدی حقیر ختم می شوند

ما کلاف پیچ پیچ کوچه ها

شما؛

در زلال مغز آسمان رها

فکر می کنید حجم این قفس ملولمان نمی کند؟

چرا، ولی چه فایده؟

آسمان قبولمان نمیکند

حال ما دچار عادت زمانه ایم

شانه می کنیم! سرمه می کشیم! عشوه می کنیم!

مرد های بعد از قطعنامه ایم !

 

 

 

از : آرش شفاعی

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی