و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم !
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
گروهِ ما شاعران خوبی هستند !
همه برای سیگارِ خامِ هم کبریت می کشیم
و برای هم قُنداق هـُل می دهیم !
لبخند می زنیم و
با دستانی که از پاکی ُ اشتیاق می لرزند ،
دفترچه های کوچک ُ بزرگِ خود را
زیر ِ صندلی پنهان می کنیم !
می گوییم ُ گوش می دهیم
و این چنین شب ِ ما
ــ آگین ِ عطر ُ لبخند ــ سپری می شود !
تنها بزغاله ها می دانند طعم ِ تلخ ِ بادام ِ خام ِ ما !
کـِـی سَر می رسد
مرگ ِ این همه خوب ُ خوبی ها ؟
برزخی که در آن
هیچ قنداقی جا به جا نمی شود
و کسی دانه ی کبریتش را ،
حرام سیگار دیگری نمی کند ؟
این اتفاق شوم وقتی افتادنی ست
که در یکی از شب ها ،
یکی از دوستان شعری بخواند ،
که در توان ِ سرایش ِ هیچ کس ِ دیگر نباشد !
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
من عرقِ شادمانی میریزم
و به دورترین ستاره ی آسمانم فکر می کنم !
ستاره ای که از نور همه ی خورشیدها محروم مانده است !
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
هر جنایتی از آدمی ساخته است !
باور کنید !
داروی جاودانگی را کشف خواهد کرد !
می گوئید نه ؟
این خط ،
این نشان . . .
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
ما
در هیأت پروانه ی هستی
با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
سرانجام به خودمان خواهیم رسید . . . .
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
- حسین پناهی, شعر
- ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
حراج کردم همه رازهایم را یک جا
دلقک شدم با دماغ پینوکیو
و بوته گونی به جای موهایم
آری گلم
دلم
حرمت نگه دار
که این اشکها خون بهای عمر رفته من است
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود
و همیشه گری می کرد
بی مجال اندیشه به بغض های خود
تا کی مرا گریه کند؟ و تا کی ؟!
و به کدام مرام بمیرد
آری گلم
دلم
ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع میکند
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانه ام؟
…معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!….
کاش هرگزآن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!!
کاش!
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!ر
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!ر
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!ر
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!ر
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم!
از : حسین پناهی
- حسین پناهی, شعر
- ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از راه که می رسی ،
خیس از بارانی …..
گونه ات را می بوسم
و پیش خودم فکر می کنم
از کی تا به حال
قطره های باران هم شور شده اند …..
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
همهی کلمات
معنای تو را میدهند
مثل گلها همه
که بوی تو را پراکندهاند
سکوت کردهام
که فراموشت کنم
اما مدام
مثل زنبوری سرگردان
رانده از کندویش
دورِ گلم میگردم
از : شهاب مقربین
- شعر, شهاب مقربین
- ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
- شعر, م. محمدی مهر
- ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴