امروز :یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

ناگهان زنگ می زند تلفن، ناگهان وقت رفتنت باشد…

مرد هم گریه می کند وقتی سر ِ من روی دامنت باشد

 

بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات

واقعا عاشق خودش باشی، واقعا عاشق تنت باشد

 

روبرویت گلوله و باتوم، پشت سر خنجر رفیقانت

توی دنیای دوست داشتنی!! بهترین دوست، دشمنت باشد

 

دل به آبی آسمان بدهی، به همه عشق را نشان بدهی

بعد، در راه دوست جان بدهی… دوستت عاشق زنت باشد!

 

چمدانی نشسته بر دوشت، زخم هایی به قلب مغلوبت

پرتگاهی به نام آزادی مقصد ِ راه آهنت باشد

 

عشق، مکثی ست قبل بیداری… انتخابی میان جبر و جبر

جام سم توی دست لرزانت، تیغ هم روی گردنت باشد

 

خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکی درمیاوری… شاید

هجده «تیر» بی سرانجامی، توی سیگار «بهمنت» باشد

 

 

 

از : سیدمهدی موسوی

 

 

 

دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست ….

این چندمین شب است که خوابم نبرده است ؟!

 

رویای تو ، مقابل من ؛ گیج و خط خطی

در جیغ جیغ گردش خفاش های پست

 

رویای «من» مقابل «تو» ، تو که نیستی

دکتر بلند شد و مرا روی تخت بست

 

دارم یواش …واش…که از هوش می…ر…ر…

پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست

 

هی دست دست می کنی و من که مرده ام

آن کس که نیست ، خسته شده از هر آنچه هست

 

من از …کمک! همیشه …کمک ! …. خسته تر …. کمک !

مادر یواش آمد و پهلوی من نشست !

 

« با احتیاط حمل شود چون شکستنی … »

یکهو جیرینگ بغض کسی در گلو شکست

 

 

 

از : سید مهدی موسوی

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی