امروز :جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۵۴۳

 

شب من پنجره ای بی فردا

روز من قصه ی تنهایی ها

مانده بر خاک و اسیر ساحل

ماهی ام ، ماهی دور از دریا

 

پای من خسته از این رفتن بود

قصه ام ، قصه ی دل کندن بود

دل به هر کس که سپردم دیدم

راهش افسوس ، جدا از من بود

 

روح آواره ی من بعد از من

کولی در به در صحراهاست

می رود بی خبر از آخر راه

همچنان مثل همیشه تنهاست . . .

 

 

از : اردلان سرفراز

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی