پرواز دسته جمعی مرغابیان شاد
بر پرنیان آبی روشن
در صبح تابناک طلایی
آه ! ای آرزوی پاک رهایی
از : فریدون مشیری
- شعر, فریدون مشیری
- ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
بر تن خورشید می پیچد به ناز
چادر نیلوفری رنگ غروب
تک درختی خشک در پهنای دشت
تشنه می ماند در این تنگ غروب
از کبود آسمان ها روشنی
می گریزد جانب آفاق دور
در افق بر لاله سرخ شفق
می چکد از ابرها باران نور
می گشاید دود شب آغوش خویش
زندگی را تنگ می گیرد به بر
باد وحشی می دود در کوچه ها
تیرگی سر می کشد از بام و در
شهر می خوابد به لالای سکوت
اختران نجوا کنان بر بام شب
نرم نرمک باده ی مهتاب را
ماه می ریزد درون جام شب
نیمه شب ابری به پهنای سپهر
می رسد از راه و می تازد به ماه
جغد می خندد به روی کاج پیر
شاعری می ماند و شامی سیاه
در دل تاریک این شب های سرد
ای امید نا امیدی های من
برق چشمان تو همچون آفتاب
می درخشد بر رخ فردای من
از : فریدون مشیری
- شعر, فریدون مشیری
- ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
پیش چشمت خطاست شعر قشنگ
چشمت از شعر من قشنگ تر است
من چه گویم که در پسند آید
دلم از این غروب تنگ تر است
از : فریدون مشیری
- شعر, فریدون مشیری
- ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
این زمان نشسته بی تو با خدا
آنکه با تو بود و با خدا نبود
می کند هوای گریه های تلخ
آنکه خنده از لبش جدا نبود !
از : فریدون مشیری
- شعر, فریدون مشیری
- ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
تو بدان این را
تنها تو بدان
تو بیاتو بمان با من تنها تو بمان .
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب .
من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند …
از : فریدون مشیری
- شعر, فریدون مشیری
- ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
نمی خواهم در آغوشت بگیرم
که می خواهم در آغوشت بمیرم
از : فریدون مشیری
- شعر, فریدون مشیری
- ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
در پی آن نگاه های بلند
حسرتی ماند و
آه های بلند . . . .
از : فریدون مشیری
- شعر, فریدون مشیری
- ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
- 1
- 2