باران نبود! پنجره ها زار می زدند
پیراهنی بجای تو بر تخت مانده است
از بوی خنده ات به تن رخت مانده است
یک زن هنوز منتظر بخت مانده است
حرفی بزن که خاطره ات سخت مانده است
بر بند رخت شال تو را دار می زدند
از غصه ها گذشت بجایش گلوله خورد
حرفش پرید بغض صدایش گلوله خورد
یک سایه بود بی سر و پایش گلوله خورد
این شعر زخمی است کجایش گلوله خورد؟
عکست نبود میخ به دیوار می زدند!
شهر از چهار گوشه به دیوار می رسید
سر سرسری به سلسله ی دار می رسید
دود از تفنگ تا لب سیگار می رسید
مستی کنار جام به تکرار می رسید
پیکی نبود گریه به مقدار می زدند
خط های صورت تو که پیوسته تر شدند
فریادهای من کمی آهسته تر شدند
باران نشست پنجره ها بسته تر شدند
مردی گذشت کوی و گذر خسته تر شدند
انگار برگ و باد تو را جار می زدند