امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۵۹۸

دهان پنجره را بست و نیشخندی زد

و قورت داد دهانش قـُـلپی آبش را

 

چهار خانه ی پیراهنم نه جا دارُ

مربعی که در آنم چهار دیوارُ

 

دو پنجره که ندارم، چه هیچکس ها را

به انتظار نشسته برای دیدارُ

 

ولی دو جیب و دو دکمه، دو چشم ِ پیراهن

چهار روز ِ ندیدند خواب شبها رو

 

شبی که رفتی و یک مرد ماند و پیراهن

که در حصار خطوطش شده گرفتارُ

 

شبی که پنجره ها، جیب های بسته ی من

تو را ندیده گرفتند پشت دیوارُ

 

چرا شبی که نباید گرفته خوابیده

مگر ندیده که دکمه همیشه بیدارُ

 

نگاه دوخته تا سرنخی بدست آید

تمام کار نگاهش شده همین کارُ

 

شبی که، دکمه نگاهش شبیه مردی بود

که زل زده به کسی تا بیاید این بارُ

 

مرا بگیرد از این یک بگیردم از دو

مرا بگیرد از این سه بگیرد از چهارُ

 

ولی نیامدی و می برم که بفروشم

مگر که بو بکشاند تو را به بازارُ

 

مرا به بوی لباسم بفهمی و بخری …

 

 

از : فرامرز راد

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی