امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۸۱۶

شیطان اگر که از همه ی جنت خدا

حوای چشمهای تو را برگزیده است

خیلی عجیب نیست چرا که در این جهان

هرکس به قدر همت خود سیب چیده است

 

من فکر میکنم که خداوند لاشریک

در روز آفرینش این چرخ واژگون

آنقدر مست بوده که خورشید را درست

از روی چشمهای سیاهت کشیده است

 

آن وقت صبح زود زمانی که مستی اش

با نعره های خلق زمین از سرش پرید

فهمید برق چشم تو بر باد میدهد

آن گنج را که در دل شب آرمیده است

 

مردم چنان به مستی خود نعره میزنند

یک دست جام باده و یک دست زلف یار

که هفت پشت مولوی و شمس تووی خواب

رقصی چنین میانه ی میدان ندیده است

 

در باب پنج عهد عتیق آمده است که

موسا برای کشف نگاهت خروج کرد

یک برق از نگاه تو رد شد…و بعد نیل

از آن زمان به بعد گریبان دریده است

 

عبدالحلیم ِ حافظ ِ شهر است چشمهات

در کافه های قهوه ایِ قاهرانِ مصر

بیروت، گونه های تو بوده است از ازل

غزه، به جرم زلف تو در خون تپیده است

 

زیبایی ت فراتر از ادراک آدمی ست

چیزی شبیه حسن خدایان درون توست

پرواز کن…بهشت بیارای …چون خدا

بی شک تو را برای خودش آفریده است

 

….

 

پس من به این دلیل به شدت موافقم

عبدالحلیم حافظ چشمت دروغ گفت

از قاهره به مقصد بیروت گم شدیم

لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد

 

 

از : رضا شالبافان

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی