امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۳۶۳

 

چیزی نمانده

ماه

میان سکوت فرو میمیرد

آسمان از ستاره تهی میشود

چیزی نمانده

تو از خواب برخیزی

پرده پنجره رنگ ببازد

کوچه پر شود از گام و صدا و سایه

چیزی نمانده

سرم را کف دستم بگذارم…

 

چه بنویسم؟

چیزی نمانده از تو جدا شوم و

دلم پوکه فشنگی گردد

شلیک شده…

 

 

 

از : بروژ آکرهای

 

پ . ن :

ــ بروژ آکرهای متولد ۱۹۶۳ اربیل کردستان عراق

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی